مردي از اهل شام خدمت امام باقرعلیه السلام شرفياب شد و ازابتداي آفرينش خانه خدا سؤال نمود. حضرت فرمود: هنگامي كه خداي متعال به فرشتگان فرمود: «من در روي زمين جانشين قرار خواهم داد» آنها با سخن خود كه «آيا قرار ميدهي در آنـ كلام او را رد كردند ...
تا آنجا كه ميفرمايد: آنها فهميدند كه گرفتار لغزش و خطايي شدهاند، پس به عرش الهي پناه آوردند، و هفت بار به دور آن طواف نمودند و از پروردگار خود طلب رضايت و خشنودي نمودند.
خداوند از آنها راضي و خشنود شد و به آنها فرمود: به زمين فرود آييد و در آن خانهاي بنا كنيد تا اگر بندهاي از بندگانم گناه ميكند و به آن پناه آوردده و مانند شما دور آن طواف نمايد و من از او راضي شوم چنان كه از شما راضي شدم.
(به همين جهت) آنها خانهي خدا را بنا نهادند.
آن مرد گفت: راست گفتي اي ابوجعفر! بفرما ابتداي آفرينش حجرالاسود چه بوده است؟
حضرت فرمود: هنگامي كه خداي متعال از فرزندان آدم پيمان گرفت، نهري جاري ساخت كه شيرينتراز عسل و روانتر از شير، آنگاه به قلم امر فرمود تا ازاين مايع كمك گرفته و اعتراف و اقرار آنها را و آنچه تا قيامت واقع ميشود ثبت كرده و بنويسد، سپس اين نوشته (كتاب) را اين سنگ فرو برد، و اين استلام (و بوسيدن سنگ) كه ميبيني در واقع بيعت بر همان اقرار و اعتراف خودشان است.
پدر بزرگوارم هنگامي كه ركن را استلام مينمود ميگفت: خدايا! امانتم را ادا كردم، و عهد و پيمانم را تجديد نمودم تا اين كه نزد تو به وفا نمودن گواهي دهد.
آن مرد گفت: راست گفتي اي ابوجعفر!
آنگاه برخاست و رفت و هنگامي كه دور شد، امام باقر علیه السلام به فرزندش امام صادق علیه السلام فرود: پشت سر او برو و او را نزد من بازگردان.
ايشان تا كوه صفا او را تعقيب كرد ولي او را نديد.
امام باقرعلیه السلام فرمود : او حضرت خضرعلیه السلام بود.