در نوشتار پيشين از نقش استعمار در فرقهسازيها سخن گفتيم و متذكر شديم كه عاملان استعمار از هيچ تلاشي در زمينهي پراكنده ساختن مردم از گرد محور دين فروگذاري نكردهاند. يكي از اين تلاشها، علم كردن فرقههاي ساختگي و ضالّه است كه گروهي را گرد خويش جمع كنند و علاوه بر ايجاد تفرقه و چنددستگي، از پيروان حق بكاهند.
اينك ميخواهيم به يكي از عوامل موفقيت استعمار در اين زمينه اشاره كنيم. به راستي چه ميشود كه فرقهاي پا ميگيرد كه هيچ اساس و بنيادي ندارد، نه حقانيتي، نه استدلال عقلي، نه پشتوانه علمي، نه پيام روشني و نه حتي مؤسس و مبلغين خوشنامي؟
درست است كه تلاش عاملان استعمار در اين زمينه تأثير بسيار دارد اما نكتهي مهم اين است كه اگر مردم شناخت عميق و درستي از دين و آيين خويش داشته باشند، هرگز تلاشهاي دشمنان مؤثر نميافتد. در واقع عدم آگاهي مردم به اهميت مكتبي كه از آن پيروي ميكنند و نقشي كه در زندگي هر دو سراي ايشان ايفا مي كند و نيز عدم توجه به حقانيت آن، عامل مهمي است كه سبب موفقيت دينسازان دغلباز ميشود.
علم و آگاهي به منزله چراغي است كه مسير زندگي ما را روشن ميكند و انسان ناآگاه چونان كسي است كه در شب ظلماني در بيابان حركت ميكند و چون چراغي ندارد سرانجام حركتش جز گمراهي و سرگرداني نخواهد بود. حتي ارزش پيروي از حق نيز تابع باوري است كه به حقانيت آن داريم وگرنه پيروي كردن از حق نيز اگر با شك و ترديد همراه باشد، ارزش نخواهد داشت و اساساً ايمان به همين معناست «باور عميق به حقانيت يك مطلب».
حال نكتهي مهمي كه اشاره به آن لازم است اينكه آگاهي اساسيترين عامل پايدار ماندن در دين است . لازمهي استواري و ثبات در عقيده، شناخت دقيق و مهم عميق آن عقيده است.
اكثر افرادي كه به پيروي از فرقههاي ضاله گرفتار ميشوند، كساني هستند كه شناخت درستي از آيين حق ندارند و همين عدم تفقه در دين است كه منجر به لغزش و انحراف از مسير صحيح ميشود. پيروي كوركورانه از يك دعوت، كار جاهلانهيست كه در طول تاريخ سبب سقوط بسياري از ابناء بشر را فراهم ساخته است.
ما بايد بياموزيم كه براي پيروي از يك خط فكري و يك مرام و مكتب دقت بسيار لازم است چرا كه ساختار فكري انسان با انتخاب يك راه تغيير ميكند و در نتيجه اعتقاداتي براي انسان حاصل ميشود كه در نهايت موجب رستگاري و يا گمراهي ميگردد.
درست به همين دليل است كه اسلام، اين همه به طلب علم و دانش بها داده و آن را در زمرهي واجبات شمرده و پيروان خويش را به تفكر و انديشيدن واداشته است.
تفكر همان گوهر ارزشمندي است كه در زندگي امروز بشر، كمتر جايگاهي دارد. زندگي هاي پرمشغله و رسانههاي پُرهياهو، جايي براي انديشيدن باقي نگذاشته است و اين همان چيزي است كه دشمنان بشريت براي عملي شدن نقشههاي شيطاني خويش به آن نياز مبرم دارند.
آيا زمان آن نرسيده است كه جايي براي تفكر در زندگي خويش باز كنيم. اندكي در باورهاي خويش كنكاش كنيم و از حقانيت آن اطمينان حاصل كنيم تا اگر بر باوري غلط ماندهايم، به خود آييم و اگر به باوري درست دست يافتهايم آن را بفهميم درست و عميق مزيّن سازيم كه ثمرهي چنين كاري ثبات عقيده و استواري در مسير صحيح است.