درنوشتهي قبل بدان جا رسيديم كه پس از نزاع دو برادر يعني ميرزايحيي و حسين علي نوري دولت عثماني آنها را از هم جدا كرد، به طوري كه ميرزايحيي را به قبرس و حسين علي نوري را به شهر عكّا در اسرائيل تبعيد كرد. صبح ازل تا پايان عمر در قبرس بود و بعد از درگذشت او، ميرزا هادي دولتآبادي و برادرش جنبهي رياست ازليه را داشتند. اما حسينعلي نوري معروف به بهاء الله از سال 1285 هجري كه به زندان عكّا تبعيد شد تا تاريخ 1309 كه در سن 76 سالگي طومار عمرش در «عكّا» برچيده شد، يعني حدود 24 سال بساط ادعاي الوهيت در ربوبيت را بدون هيچگونه رقيب و مزاحم پهن كرد، و مشغول نوازش بندگان ذليل و گرفتن وجوه از آنان به عناوين مختلف گرديد، رفته رفته صاحب مزارع و قصرهاي باشكوه گرديد و نزد بعضي معلم اخلاق و نزد بعضي ديگر رجعت حسيني و در پيش عدهاي عيسي از آسمان فرود آمده، و در نزد مريدان خاص، خداي مُهَيمن و قهار بود.1 و براي اين كه بساطش كه به قيمت خون صدها نفر تمام شده بعد از خود نيز پهن باشد و فرزندان و نور چشمانش نيز از كنار اين سفرهي رنگين استفاده كنند مقام جانشيني خود را به دو فرزندش به ترتيب، عباس افندي به لقب غُصن اعظم و سپس محمدعلي به لقب غصن اكبر داد.2
عباس افندي جانشين حسينعليبهاء
عباس افندي فرزند حسينعليبهاء كه مرد شمارهي سه فرقهي بهائيت است در زيركي و سياست و بافندگيهاي مرموزانه در نوسازي بهائيگري بينظير بوده است، وي در سال 1260 هجري در تهران متولد شد. عباس افندي كه او را عبدالبهاء و مركز ميثاق و غصن اعظم مينامند، چنان كه از نوشتههايش3 استفاده ميشود، در تحصيل علوم گوناگون ادبي و عقلي زحمات زيادي را متحمل شده است. وي كه حدود هشت سال در تهران، و دوازده سال در بغداد، و پنج سال در ادرنه، و بقيهي عمر را در عكّا و حيفا به سر برد، تمام رموز اغفال اغنامالله (گوسفندان خدا)4 را ياد گرفت و در ميان اين كشمكشها و تبعيدها، تجربهها آموخت، و به رموز و ترفندهاي نفوذ در ديگران آماده گرديد. او به مراتب از پدرش حرفهايتر بود، بلكه به گفتههاي پدر سرو صورتي داد، و با توجيحات مُضحك به ايرادهايي كه از طرف پيروان باب و صبح ازل و ديگران ميشد جواب ميداد، بهائيان عباس افندي را در همهي شئون، آيتي از آيات خدا دانسته، و او را در ميان هيولايي از افسانهها و دروغها قرار دادهاند. او طبق وصيت پدر به عنوان جانشين حسينعلي بهاء تعيين شد، و مطابق اين وصيتنامه بعد از او، ميبايست برادرش محمدعلي(غصناكبر) جانشين پدر گردد ولي پس از فوت حسينعلي بين اين دو برادر (عباس افندي و محمدعلي) بر سر رياست كشمكش سختي درگرفت، كه از كشمكش حسينعلي و برادرش ميرزا يحيي سختتر بود، و هر كدام پيرواني پيدا كردند و بازار فحش و ناسزا و جنگ و ستيز بين آنها رواج يافت به گونهاي كه عباس افندي برادر و پيروان او را «ناقض اكبر» [=پيمانشكن بزرگ] ناميد و خويشتن و پيروانش را «ثابتين» [= استواران بر امر مبارك] پنداشت. از آن سو هم محمدعلي، عباس افندي را به القابي چون: «رئيس المشركين» و «ابليس» مفتخر ساخت.5
سرانجام عباس افندي هم تلافي كرد و برخلاف وصيت پدرش كه ميبايست بعد از خودش برادرش محمدعلي جانشين شود، دختر زادهاش شوقي افندي را جانشين خود ساخت.6
اينجاست كه انسان از پيشبيني نادرست و فرجامانديشي برخلاف جناب بهاء به شگفت ميآيد، به ويژه وقتي اين كلام او را نيز ميخواند كه: - انصاف بايد داشت از نفسي كه در تربيت اولاد و عيال و آلعاجز مانده، چگونه اميد تربيت اهل آفاق نمائيم و آيا در اين قضيه ذرهاي شبهه و ترديد است؟ لا والله!
عباس افندي كه از راههاي مختلفي در راه تبليغ بهائيگري تلاش ميكرد، پا را فراتر گذاشت، مُبلغيني را به آمريكا فرستاد و سرانجام خودش نيز سفري به آمريكا كرد، گرچه در اين مسافرت به نتيجهي كامل و دلخواه نرسيد، اما لانه فساد و جاسوسي را در آن سامان راه انداخت كه اثرش بعدها آشكار گشت. بهائيان ميگويند: او در اين مسافرتها نزديك هفتاد نفر را بهائي كرد. او به استعمار غرب دست داده بود و در راه فعالين خود به طور مرموزي از ناحيهي استعمارگران ياري ميشد.
برگرفته از كتابهاي بابيگري و بهائيگري - محمدمحمدياشتهاردي و سلسله مباحث بهائيت- اميرمهدياميني
پی نوشت ها
1- در نوشتههاي آينده به ادعاهاي حسينعلي نوري با ذكر مدارك آنها خواهيم پرداخت.
2-ميرزاحسينعلي نوري : ادعيهي محبوب / 418
3- مقاله شخصي سياح و مفاوضات و الواح مختلفه
4- با بيان و بهائيان، مردم پيرو خود را اغنامالله يعني گوسفندان چشمو گوش بسته خدا ميدانند.
5- توقيعات مباركهي شوقي افندي (معروف به لوح قرن) جلد يكم ص103 درحيق مختوم ص87
6- مكاتيب جلد دوم ص182