images 3

آغاز نزول وحي حادثه‌ي مهم تاريخي و واقعه‌ي عظيمي است كه بدون شك نه تنها در زندگي پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) و انسانهاي هم عصر ايشان كه در زندگي نسلهاي آينده بشريت ، اثر گذار بوده ‌است ، در ارتباط با اين حادثه رواياتي چند بيان شده‌ است ؛ اما به واسطه‌ي اين اصل در علم تاريخ كه - يك حادثه‌ي تاريخي جز به وسيله‌ي كسي كه شاهد آن بوده است قابل نقل نيست - بيشتر روايات مربوط به اولين نزول وحي ضعيف شمرده مي‌شوند زيرا كساني كه سند روايات نقل شده به آنها منتهي مي‌شود هيچ كدام در عصر حادثه‌ ، حضور نداشته و اصلاً در آن زمان هنوز متولد نشده بودند پس بسيار به جاست كه اين جريان با توجه و استناد به گفته‌ي تنها كسي كه شاهد حادثه بوده و ابعادي چند از آن را از شخص پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) شنيده است بررسي شود و آن شخص جز اميرالمؤمنين (عليه‌السلام) كه وارث تمام علوم نبوي است نمي‌باشد . ايشان نخستين وحي را چنين توصيف مي‌كنند :
« خداوند بزرگترين فرشته‌ي خود را از خردسالي همدم و همراه پيامبر ساخت اين فرشته در تمام لحظات شبانه‌روز با آن حضرت همراه بود و او را به راههاي بزرگواري و اخلاق شايسته و پسنديده راهبري مي‌كرد . پيامبر هر سال مدتي در غار حراء مي‌ماند و من نيز همراه او بودم . آنگاه كه بر او نخستين وحي فرود آمد ناله‌اي شنيدم از آن حضرت سؤال كردم كه اين ناله چيست ؟ پيامبر فرمود : اين ناله‌ي شيطان است كه از اينكه فرمانبرداري شود نااميد گشته است .»1
در روايت ديگري از زمان امام هادي (عليه‌السلام) حادثه چنين توصيف مي‌شود :
« خداوند در چهل سالگي ، درهاي آسمان و ملكوت را بر روي پيامبر گشود تا حقايق آسمان‌ها را مشاهده فرمايد . فرشتگان را اجازه داد تا بر او نازل شوند و جبرئيل را نزدش فرستاد . جبرئيل بازوي او را حركت داد و گفت : بخوان . فرمود : چه بخوانم ؟ جبرئيل گفت : « اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ » و وحي خداوند را بر او خواند و به آسمان بازگشت .
پيامبر از كوه فرود آمد در حالي كه به خاطر ظهور جلال و عظمت خداوندي ، مانند بيماران به تب و لرزه دچار شده بود . او از اين مي‌ترسيد كه قريشيان به وي نسبت جنون دهند . خداوند او را تسلّي داد . همه‌ي چيزهاي پيرامونش با او سخن گفتند و به پيامبري بر وي سلام كردند از همه چيز اين ندا شنيده مي‌شد : « السلام عليك يا رسول الله ... »2
بسيار جاي تأسف و تأثر دارد كه جريان آغاز وحي در آثار اهل سنّت به گونه‌اي بيان شده است كه گويا حضرت محمد (صلي الله عليه و آله و سلم) بعد از بعثت دچار آنچنان تشويش و اضطرابي شده‌اند كه همسر گرامي‌شان حضرت خديجه‌ (عليها‌سلام) نگران شده و او را نزد پسر عموي خود « ورقة بن نوفل » برده و ورقه از آن حضرت سؤالهايي كرده و آنگاه به خديجه اطمينان داده كه جاي نگراني نيست و مطمئن باشد كه محمد (صلي الله عليه و آله و سلم) به رسالت برگزيده شده است . براي بررسي اين موضوع به كتاب صحيح بخاري - كه از جمله 6 كتاب معتبر نزد اهل سنت است - مراجعه مي‌كنيم . در آغاز اين كتاب بعد از ذكر نحوه‌ي بازگشت رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) از غار حراء و دريافت اولين وحي و آيات نخستين سوره علق ، موضوع ساختگي رهسپاري حضرت خديجه (عليها‌سلام) نزد ورقة بن نوفل و همراه بردن پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) را در آن حال از قول ام‌المؤمنين عاشيه يادآور مي‌شود و نقل مي‌كند كه ورقه پس از آگاهي از حال پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) و سؤال و جوابهايي با ايشان گفت : اين همان ناموسي است كه خداوند بر حضرت موسي (عليه‌السلام) فرو فرستاد .3
همچنين در طبقات الكبري واقعه‌ي اولين نزول وحي چنين مطرح شده كه « پيامبر در قبال تحمل وحي ، خديجه را مورد خطاب قرار داده و فرمود : من بر خود مي‌ترسم كه كاهن شده باشم و خديجه ايشان را اطمينان مي‌دهد كه چنين نيست اي عموزاده و چنين حرفي مگوي .
آنگاه نزد ورقة بن نوفل رفته و داستان را باز مي‌گويد . ورقه پس از شنيدن مطالب مي‌گويد : به خدا سوگند عموزاده‌ات راست مي‌گويد و اين آغاز نبوت است . او را ناموس اكبر آمده . نزد او باز گرد و بگو در نهاد خود جز خير قرار ندهد .»
آخر چگونه ممكن است كسي كه از سوي پروردگار به رسالت برگزيده شده ، قدرت تشخيص و تميز بين رسالت و كهانت را نداشته و دچار شك و ترديد شود ؟
و يك عالم نصراني او را از دريافت وحي و پيامبريش مطمئن سازد ؟!
جاي بسي تأسف است كه اهل سنت پيامبري را به جهانيان معرفي مي‌كند كه خود نمي‌داند پيامبر شده است و تأسف بارتر اينكه اين روايات جعلي و ساختگي در اثر فراواني نقل به برخي از كتب شيعه نيز راه يافته است .
در مقام بررسي اين روايات مي‌بينم كه سند همه‌ي آنها به پنج راوي بر مي‌گردد كه در واقع سر سلسله راويان اين واقعه هستند .
اول : ام‌المؤمنين عايشه كه چندين سال پس از بعثت پيامبر متولد شده و حادثه را از سوي خود نقل مي‌كند .
دوم : عبدالله بن شدّاد ليثي كه در زمان پيامبر خردسال بوده از صحابه شمرده نمي‌شود .
سوم : عبيد بن عمير كه او نيز در اواخر عمر پيامبر متولد شده است .
چهارم : عبدالله بن عباس كه بعد از حضرت رسول متولد شده است . گذشته از اين فردي كه از ابن عباس نقل كرده ، عكرمه است كه به شهادت رجال شناسان مردي دروغ پرداز است كه ساخته‌هاي دروغين خودش را به ابن عباس نسبت مي‌داده است .
پنجم : عروة بن زبير كه در زمان حكومت عمر متولد شده است .
مي‌بينيم كه هيچ يك از ناقلان و راويان حادثه ، در عصر وقوع آن حضور نداشته‌اند و لذا نقل آنان اعتبار تاريخي و حديثي ندارد .
گذشته از بي‌ارزشي سند اين روايات مي‌توان با تكيه بر قرآن كريم ، متن آنها را نيز زير سؤال برد .
به شهادت قرآن كريم ، نبوت رسول اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) ، يك حادثه‌ي غير مترقبه و ناشناخته نبوده است ، بلكه با تمام صفات و نشانه‌ها ، قبل از ظهور آن حضرت مطرح بوده است . پيامبران بزرگ به بعثت او بشارت داده بودند و نشانه‌هاي حضرت در كتب پيشين چنان به وضوح بيان شده بود كه اهل كتاب چنانكه فرزندانشان را مي‌شناختند ، پيامبر را نيز مي‌شناختند .5
احبار ، ‌كاهنان و‌ علماي اهل كتاب چشم به راه بعثت او بودند و معاصرين خود را به نزديك شدن زمان آن مژده مي‌دادند آنان زمان او ، ويژگيهاي جسمي و روحي او و خصائص دين و كتابش را به‌ خوبي مي‌شناختند .
بحيراي‌راهب‌ ،‌ ابن‌‌هيّبان‌ ، ‌نسطور‌ راهب‌ ،‌ سلمان‌فارسي‌ ،‌ فحيريق‌ و‌ زبيربن‌باطا‌ ،‌ تنها‌ مشتي ‌از‌ اين‌ خروارند .6
با‌توجه به‌ اين‌ همه‌،‌ آيا‌ نا‌آشنايي ‌شخص ‌پيامبر‌،‌ با‌ اين‌حقايق‌ و‌ با‌ شخصيت ‌سرنوشت‌ خويش‌ ،‌ بعيد ‌و‌ محال‌ به‌ نظر‌ نمي‌آيد ؟
حاصل‌سخن ‌آنكه‌،‌ روايات‌ نزول ‌اولين‌ وحي‌ كه‌در‌ آن‌ از‌ ترديدها‌،‌ شك‌ها‌ و ‌ناباوري‌هاي‌ پيامبر ‌نسبت به رسالت خويش سخن مي‌گويد ، گذشته از اشكالات اساسي در سند آنها ، از نظر متن نيز كاملاً‌ بي‌ارزشمند زيرا با قاطعيت قرآن ، تورات و انجيل ، تاريخ و حتي عقل ، تناقض و منافات غير قابل حل دارند و البته با توجه به شكستي كه مي‌توانند در شخصيت و پيامبري حضرت رسول اكرم (‌صلي الله عليه و آله و سلم) ايجاد كنند ، به خوبي مي‌توانيم حدس بزنيم كه چگونه اين روايات در طرح عمومي معاويه براي نابودي شخصيت پيامبر اسلام به وجود آمده‌اند و چگونه به وظيفه‌ي شوم خود تا به امروز عمل كرده‌اند .
با استفاده از نقش ائمه در احياء دين - از علامه عسكري
و معرفت نبي نوشته‌ي محمد بياباني اسكويي

پی نوشت ها
1- نهج‌البلاغه - خطبه 192 (خطبه قاصعه)
2- تفسير الامام العسكري / 60-61 ؛ بحارالانوار 18/ 205- 206
3-صحيح البخاري 1/4 ، كتاب بدء الوحي باب 3
4-طبقات الكبري 1/194 و 195
5- بقره / 126 و انعام / 20
6- براي مطالعه‌ي شرح‌حال اين افراد رجوع كنيد به نقش ائمه در احياء دين ج اول ص 250

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید