روزي امام هادي عليهالسلام به يكي از اصحابشان به نام بشربنسليمان فرمودند: به خاطر سابقهاي كه تو و پدرانت در اسلام داريد ميخواهم مأموريتي مهم و در عين حال محرمانه به تو واگذار كنم. آنگاه حضرت در توضيح مأموريت ميفرمايند: به بغداد ميروي و روي پل بغداد ميايستي تا اينكه شخصي ميآيد كه تعدادي كنيز به همراه دارد و ميخواهد آنها را بفروشد. وقتي كه كنيزان را به معرض فروش ميگذارد اين كيسه پول را به فروشنده بده و كنيزي را كه اين مشخصات را دارد(حضرت مشخصات كامل را به بشر دادند) خريداري كن و اگر كنيز امتناع كرد اين نامه را به او بده تا راضي شود و همراه تو بيايد.
بشر در جهت اجراي اوامر حضرت به راه افتاد تا به كنار پل بغداد رسيد و در همين لحظات شخصي با چند كنيز رومي از آنجا عبور كرد كه كنيز مورد نظر امام هم جزء آنان بود. بشربنسليمان جلو رفته و گفت: ميخواهم اين كنيز را خريداري كنم. صاحب كنيزها گفت: من اختيار مشتري را به دست خود كنيزها دادهام. برو با او صحبت كن اگر راضي بود كه به تو فروخته شود، من حرفي ندارم. بشر به نزد کنيز آمد ولي كنيز امتناع نمود كه به او فروخته شود ولي وقتي نامهي حضرت امام هادي (عليهالسلام) را ديد موافقت نمود و بعد از تعيين قيمت، بشر كيسهي پول را آورد و ديد كه دقيقاً معادل قيمتي است كه فروشندهي كنيز مطالبه ميكند. او را خريداري كرد و به سوي سامرا به راه افتاد. در بين راه از كنيز پرسيد: آيا صاحب اين نامه را ميشناسي؟ چون تو از روم آمدهاي! آيا با او از پيش ارتباطي داشتهاي؟ كنيز جواب داد: اگر من او را نميشناختم كه راضي به فروش خود نميشدم.
بشر سؤال كرد: آيا او را ديدهاي؟ پاسخ داد: ظاهراً خير، ولي با او آشنايي دارم.
بشربنسليمان تعجب كرد و گفت: آخر از كجا؟ كنيز اظهار كرد: مگر تو شيعه اين خانواده نيستي؟ تو ديگر چرا چنين سؤالاتي را مطرح ميكني؟ مگر او امام نيست؟ معرفت تو به امام هادي عليهالسلام به اندازهي من هم نيست؟ بشر گفت: داستانت چيست؟
كنيز داستانش را نقل كرد: من دختر يشوعا قيصر روم هستم. حضرت مريم را در خواب دديم و به وسيلهي ايشان مسلمان شدم. قرار بود با پسر عمويم ازدواج كنم ولي مجلس عقد به هم خورد. همان شب پيامبر اسلام صلياللهعليهوآلهوسلم و حضرت مسيح عليهالسلام به خوابم آمدند و حضرت رسول صلياللهعليهوآلهوسلم مرا براي فرزندش امام هادي عليهالسلام از حضرت مسيح خواستگاري كردند و خطبه عقد ما را جاري ساختند. من متفكر بودم كه چگونه بايد به بلاد اسلامي بيايم كه در همان عالم رؤيا حضرت هادي عليهالسلام فرمودند: در جنگي كه مسلمين با پدر تو دارند پدرت شكست ميخورد. تو خودت را به عنوان اسير در صف كنيزان قرار بده و به بغداد بيا. در كنار پل بغداد نمايندهي من به دنيال تو ميآيد و نامهي مرا همراه دارد. به اين ترتيب دختر قيصر روم به عنوان يك كنيز با امام حسنعسكري عليهالسلام ازدواج ميكند و از ايشان باردار ميشود. داستان ولايت امام مهدي عليهالسلام را بانوي صالحه حكيمهخاتون، عمهي امام عسكري عليهالسلام چنين نقل ميكند كه در شب نيمه شعبان خدمت امام عسكري عليهالسلام رسيدم و حضرت فرمودند: عمه جان، امشب نزد ما بمان، چون امشب جانشين ما متولد ميشود. عرض كردم: از چه كسي؟ فرمودند: از نرجس گفتم: من نشاني از حمل در او نميبينم. فرمود: مثال او مثال مادر موسي است كه حامله بودنش تا زمان زايمان مشخص نبود من و نرجس در اتاقي خوابيديم. نيمه شب مشغول خواندن نماز شب شدم. با خود گفتم: طلوع فجر نزديك شده و آنچه حضرت فرمودند انجام نشد به ناگاه حضرت از اتاق ديگر مرا صدا كرده فرمود: عجله نكن. من از خجالت به جاي خود برگشتم. نرجس را در حال لرزه و اضطراب ديدم او را به سينه چسباندم و برايش قرآن خواندم كودك داخل شكم او هم با من همراهي ميكرد. ناگاه نوري درخشيد تا نگاه كردم چشمم به ولي خدا روشن شد كه رو به قبله سر به سجده گذاشته، او را برداشتم. امام عسكري عليهالسلام از اتاق مجاور صدا كرد كه فرزندم را نزد من بياور....
پس به اين ترتيب در شب نيمه شعبان سال 255 هجري حضرت امام مهدي عليهالسلام متولد شدند و حضرت عسكري عليهالسلام سفارش فرمودند كه در اين مورد چيزي به كسي گفته نشود به مدت 5 سال حضرت در خانهي پدر پرورش مييابند ولي به صورتي كه عموم مردم توجهي ندارند و از موضوع بيخبرند. در عين حال در همين مدت 5 سال امام عسكري عليهالسلام شيعيان معتبر و قابل اعتماد را از وجود حضرت مهدي (عجل الله تعالی فرجه الشریف) به اشكال مختلف با خبر ميساختند.
به برخي يادآوري ميكردند كه خداوند تبارك و تعالي زمين را از حجت خالي نخواهد گذاشت و برخي را صريح و روشن از ولادت و آينده (وقوع غيبت) حضرت مهدي عليهالسلام مطلع ميساختند. و بعضي از افراد قابل را از ديدار جانشين خود بهرهمند ميساختند.
براي مثال اين سعادت نصيب احمدبناسحاق شده كه ميگويد: نزد امام عسكري عليهالسلام از امام و خليفهي پس از ايشان سؤال كردم . حضرت به سرعت برخاسته و داخل اتاق شدند و بعد در حالي كه كودكي سه ساله كه رخسارش مانند ماه شب چهارده بود بر شانه داشتند از اتاق بيرون آمده فرمودند: اگر كرامت و ارجمندي تو نزد خداي عزوجل و حجتهاي او نبود اين فرزندم را به تو نشان نميدادم . بعد از شهادت امام حسنعسكري عليهالسلام و نماز خواندن امام مهدي (عجل الله تعالی فرجه الشریف) بر جنازهي پدر همه از دوست و دشمن از وجود حضرت آگاه شدند و روشن شد كه امام عسكري عليهالسلام عليرغم آنچه عموم تصور ميكردند فرزند پسري دارند و البته از همينجا اقدامات دشمنان براي دستيابي به حضرت آغاز شد. بلافاصله پس از انتشار خبر نماز، معتمد عباسي مأمورانش را به قصد دستگيري و از ميان برداشتن حضرت به خانهي امام عسكري عليهالسلام ميفرستد و آنها پس از هجوم، تمام نقاط خانه را تفحص ميكنند ولي حضرت را نمييابند و به غارت اثاث منزل مشغول ميشوند. شايد در همين حين كه آنان سرگرم چپاول بودهاند حضرت از فرصت استفاده كرده انجا را ترك كرده باشند.
پس از آن در زمان حكومت معتضد نيز يكي دو بار مأموران به قصد يافتن حضرت خانه را محاصره كرده و يا مورد هجوم قرار دادهاند ولي به لطف الهي هرگز موفق به يافتن حضرت نشدند.
برگزيده از كتاب گفتارهايي پيرامون امام زمان