اخلاق اسلامى اخلاقى دينى است و همه ويژگی ها و امتيازات يك نظام اخلاقى دينى را دارا است ، بنابراين قبل از بيان جنبه هاى اختصاصى اخلاق اسلامى مناسب است برخى از امتيازات نظام اخلاقى دينى را بر شماريم.
1 – هر نظام اخلاقى دينى، متكى بر وحى است و اين ويژگى باعث می شود راهنمايی هاى اخلاقى آن مصون از خطا باشد.
احكام اخلاقى را در حقيقت بيان كننده راه هاى تحقق كمال انسان می دانيم يعنى هر دستور يا رهنمود اخلاقى در واقع بيان می كند كه اگر فلان فعل را انجام دهيم به كمال وجودى خود نزديكتر می شويم و يا اگر فلان عمل را ترك كنيم از دورى نسبت به كمال خويش مصون میما نيم .
بنابراين هر آمر يا ناهى كه حكمى اخلاقى صادر می كند، زمانى می تواند حكمى درست صادر كند كه ماهيت انسان و ضعف ها و قوت هاى او را به خوبى بشناسد و بداند كه كمال حقيقى انسان چيست و از چه راه هايى می توان اين كمال را محقق ساخت.
با توجه به اين ديدگاه اگر آمر و ناهى احكام اخلاقى خداوند عالم مطلق باشد خدايى كه آفريننده انسان است و همه ابعاد وجود او و چگونگى رابطه او با همه هستى را می شناسد اطمينان خواهيم داشت كه عمل به دستورات او ثمربخش و محقق كننده كمال انسان است؛ در حالى كه اگر حكم اخلاقى از سوى موجودى محدود صادر شود، چنين اطمينانى را نخواهيم داشت.
2 – پيروى از هر حكم اخلاقى نيازمند انگيزه است.
انسانها در صورتى براى انجام عملى برانگيخته مىشوند كه به طريقى بر درستى آن واقف شوند. راه وقوف بر درستى احكام اخلاقى يا وجدان اخلاقى انسانهاست يا توصيه اى كه از سوى توصيه كنندهاى آگاه و دلسوز صادر شود.
احكام اخلاقى دينى، از منبع وحى صادر می شود و هيچ ترديدى در خصوص آگاهى و خيرخواهى خداوند در دل مؤمنان وجود ندارد؛در نتيجه انگيزه و اطمينانى قوى در پيروزى از آن احكام در جان مؤمنان پديد می آيد.
3 – اخلاق دينى ضامن اجرايى قوى درونى و هميشگى دارد.
انسان مؤمن با اعتقاد به وجود خداوند و باور به معاد تعهد بيشترى با اجراى احكام اخلاقى پيدا می كند.
4 – اخلاق دينى از طريق جهان بينى دينى در جان انسان مؤمن تحكيم می شود.
در جهان بينى دينى همه عالم هدف دار آفريده شده است و به سوى غايتى حكيمانه در حركت است و انسان مؤمن با انجام وظايف اخلاقى خويش خود را با نظام هستى هماهنگ می كند و به سوى سرانجامى خوشايند و مطمئن رهسپار می شود.
او انجام تكاليف اخلاقى را بيهوده و مخالف با مقتضاى طبيعت و سرنوشت خود نمی شمارد بلكه اطمينان دارد هر دشوارى كه در طريق التزام اخلاقى براى او پيش می آيد مقدمه راحتى مهمترى است كه گاه خود از آن بی خبر است؛ زيرا انجام تكاليف اخلاقى براى او به معناى همسويى با همه هستى است به نظر انسان مؤمن انجام وظايف اخلاقى كاستن از تزاحم كمتر باشد حركت به سوى كمال آسانتر، سريعتر و مطمئن تر صورت می گيرد.
در ميان نظامهاى اخلاقى دينى اين ويژگی ها و امتيازات حداقل از ديد متدينان به آن دين كم و بيش وجود دارد اما در اين ميان نظام اخلاق اسلام افزون بر داشتن همه اين امتيازات برجستگی هاى ديگرى دارد كه در خور توجه است .
از جمله اين برجستگی ها می توان اين موارد را نام برد:
1 – اخلاق اسلامى همه عرصه هاى حيات را در بر می گيرد.
برخى از اديان جهان نظام اخلاقى خود را به تنظيم بخشى از روابط انسان محدود كرده اند اين ويژگى تكليف اخلاقى افراد را در عرصه هاى ديگر نامعلوم می گذارد.
در حالى كه اسلام به همه ابعاد وجودى انسان توجه دارد و تمامى روابط انسان را تحت پوشش هدايت اخلاقى خود می گيرد.
2 – تكاليف اخلاقى اسلامى قابل اجراست و از سختگيری هاى طاقت فرسا به دور است .
در روايتى از پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله و سلم) نقل شده است:
احب الدين الى اللَّه الحنيفة السمعه
محبوبترين دين در نزد خداوند دينى است كه معتدل و آسان گير باشد.
و نيز فرمودند:
انى ارسلت بحنيفية سمحة
من به دينى معتدل آسانگير رسالت يافتم.
همچنين در روايتى از امام سجاد(علیه السلام) نقل شده است كه اميرالمؤمنين(علیه السلام) فرموده اند:
فان احب دينكم الى اللَّه الحنيفة السمحة السهلة
همانا محبوبترين دين در نزد خداوند دين معتدل، آسان و آسان گير است.
3 – منابع اخلاقى اسلامى غنى و گسترده است .
قرآن سرچشمه زاينده معارف اخلاقى است و جوامع روايى و سيره عملى زندگى پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله و سلم) و اهل بيت عصمت و طهارت تفسير گويايى بر آيات نورانى قرآن هستند كه شرايط و چگونگى تطبيق معارف كلى اخلاقى اسلام بر موقعيت هاى گوناگون زندگى فردى و اجتماعى را آموزش می دهند.
4 – يكى از ويژگی هاى نظام اخلاق اسلامى، قابليت تطبيق آن با شرايط زمانى و مكانى مختلف است .
اين ويژگى از برجسته ترين جنبه هاى اخلاق اسلامى است زيرا هر نظام اخلاقى در صورتى پاينده و برقرار می ماند كه به نيازهاى اخلاقى انسان بهتر پاسخ دهد.
اين نيازها در عين ثباتى كه در همه زمانها و مكانها دارند همراه با شرايط و ويژگی هاى هر عصر و هر مكان مصاديق و مظاهر گوناگونى می يابند.
اخلاق اسلامى به جهت آن كه معطوف به نيازهاى اخلاقى انسانى است، جنبه ثابت و پايندهاى را در خود دارد و چون در طى زمانى طولانى توسط معصومين با شرايط متفاوت اجتماعى و تاريخى تطبيق شده است وجه انعطاف پذير ظواهر و مظاهر آن نيز شناسايى شده است بنابراين بی آن كه به ورطه نسبيت مبتلا شود، می تواند پاسخگوى انسان در همه زمانها و جوامع باشد.
5 – در فرهنگ اسلامى وجود امامان معصوم به عنوان نمونه هاى عينى و حقيقى انسان مسلمان تجسم واقعى اسلامى است.
وجود چنين اسوه هايى كه در بدترين شرايط تاريخى بر تعهدات اخلاقى خويش پايدارى كرده اند امكان پذير بودن عمل به دستورات اخلاقى اسلام را اثبات می كند.
انسان مسلمان با نظر در چهره معصومين در آينه صفحات تاريخ شوق كمال معنوى را در خود می يابد و با اميد و اطمينان به امكان پذير بودن كمالات معنوى روى به تلاش می آورد.
افزون بر سنت و سيره معصومين شاگردان برجسته مكتب ايشان نيز قله هاى بلند فضايل اخلاقى هستند كه به لطف الهى در طول تاريخ سلسله هاى پرشمارى از تربيت يافتگان مكتب اهل بيت علیهم السلام را تشكيل داده اند و در همه زمانها عالمان و صالحان بزرگ نمونه هاى عينى اخلاق اسلامى بوده اند.
اين نمونه هاى عينى جان مشتاقان را بر می انگيزد و اطمينان به سرانجام خوش تكاپوى اخلاقى را تقويت می كند.
چهره هاى درخشانى چون سلمان، ابوذر، كميل، هشام بن حكم و ديگر ياران و صحابه معصومين و شخصيتهاى برجستهاى همچون سيد بن طاووس، سيد بحرالعلوم… ملاحسين قلى همدانى، علامه طباطبايى و امام خمينى هر يك در روزگار خود ثمره دلپذير و عينى مكتب اخلاقى اسلامى بوده اند كه حركات و سلوك ايشان خود مدرسه اى از اخلاق و پارسايى بوده است.
6 – يكى از ويژگی هاى اخلاق اسلامى اين است كه مسير رشد اخلاقى را بر همه انسانها به طور مساوى گشوده می داند.
اين ويژگى ناشى از انسان شناسى اسلامى و تربيت اسلامى است تربيت اسلامى شرايطى سنى و محيطى و معرفتى افراد را در نظر دارد به همين دليل و پاداش و كيفر هر فرد به تناسب شرايط اوست تناسب پاداش و كيفر با شرايط هر فرد موجب می شود.
هيچ گاه انسان حركت به سوى كمال را دير نشمارد و گمان نكند به سبب شرايط ويژهاى كه دارد به كمال نخواهد رسيد.
انسان مسلمان با ايمان هيچ گاه نمی تواند شرايط سنى خود را بهانه اى براى سستى در مسير كمال قرار دهد. همچنين هيچ فرد مسلمانى نبايد فقدان امكانات و ابزار مادى را بهانه كند و تكاليف اخلاقى و شرعى خود را ترك كند.
در نظام فقهى و اخلاقى اسلام هر فرد در هر شرايطى تكليف خاص خود دارد كه متناسب با امكانات و توانايی هاى مربوط به همان شرايط است.
در نتيجه:
همه انسانها در هر برهه زمانى و در هر محيط اجتماعى و جغرافيايى می توانند به سوى كمال حركت كنند و اگر تكاليف اخلاقى خويش را به شايستگى و با خلوص نيت انجام دهند. مراتب بلندى از كمال را در می يابند.
ملاك فعل اخلاقى و ويژگی هاى اخلاق در اسلام
در يونان باستان و در غرب امروز، نظام هاى اخلاقى متعددى پی ريزى شده و به وسيله پايه گذاران آنها، معرفى گرديده است.
بيشترين اين نظامات ، مربوط به دوران پس از رنسانس است كه در اين دوره شيوه بحث و بررسى در علوم دگرگون گرديد و سرانجام پديده اى به نام «سكولاريزم» و تفكيك دين از حكومت يا به تعبير صحيح تر« دين زدايى» خود را مطرح كرد.
در چنين شرايطى مدعيان جدايى اخلاق از دين نيز، يك رشته اصول اخلاقى را تدوين و عرضه نمودند، كه ما در بحث هاى آينده به تبيين ملاك هاى اين نظامات خواهيم پرداخت.
آنچه كه در اينجا مورد بررسى قرار می گيرد، تبيين نظام اخلاقى اسلام و ويژگی هاى اوست.
تبيين هرنوع نظام اخلاقى در گرو شناخت انسان است و تا پايه گذار يك سيستم اخلاقى، شناخت درستى از انسان نداشته باشد نمی تواند ارزش را از ضد آن تمييز دهد.
گزاره هاى سعادت آفرين را از گزاره هاى بدبختی زا جدا سازد.
زيرا هدف از نظامات اخلاقى تبيين راه سعادت و خوشبختى او است; تا خود انسان شناخته نشود ملاك سعادت و شقاوت او شناخته نمی گردد.
اگر در اين بررسى ها با يك رشته سيستم هاى اخلاقى آشنا شديم كه با يكديگر اختلاف جوهرى دارند، به خاطر اختلاف پايه گذاران آنان در شناخت انسان است، و اختلاف ديدگاه ها در شناخت، مايه اختلاف در امور مربوط به ارزش هاى اخلاقى خواهد شد.
ما در اينجا به معرفى انسان از نظر اسلام می پردازيم، تا روشن شود چگونه مكتب اخلاقى خود را بر اساس يك شناخت عميق از انسان بنا نهاده است ونقطه نظرهاى او در اصول ياد شده خلاصه می گردد.
ولى لازم است ملاك فعل اخلاقى از نظر اسلام و تفاوت آن با فعل عادى بيان گردد.
اين مقدمه كه به عنوان مدخل بحث مطرح می گردد، از اهميت خاصى برخوردار است.
ملاك فعل اخلاقى در اسلام
در اين كه فعل اخلاقى چيست؟ و چگونه بايد آن را از فعل عادى تميز داد، سخن فراوان است .
در عصر يونان باستان تا به امروز ميان دانشمندان مورد گفتگو بوده و در نتيجه، مكتب هايى پديد آمده كه به تدريج بيان می شوند.
آنچه كه الآن براى ما در اين بحث مطرح است، تبيين ملاك فعل اخلاقى از نظر اسلام است.
در نظام اخلاقى اسلام مرز ميان دو فعل (اخلاقى و عادى) چيست؟
1. ريشه در درون داشتن
«اخلاق»، جمع «خلق» به معنى «خوى» است .
گزينش اين لفظ حاكى از آن است كه فعل اخلاقى چيزى است كه بايد ريشه در درون داشته باشد، و مظهرى براى يكى از احساسات گران بهاى درونى تلقى گردد.
بنابراين فعلى كه موضع گيرى انسان را نسبت به غرايز بيان نمی كند، نمی تواند فعل اخلاقى باشد.
مثلا هرگاه عاملى از خارج كسى را براى ساختن بيمارستان و مركز علمى تحت فشار قرار دهد و او نيز پاسخ مثبت بدهد يك چنين فعل نمی تواند، يك فعل اخلاقى باشد.
زيرا عاملى از درون در پديد آمدن آن مؤثر نبوده، بلكه عاملى از بيرون او را بر اين كار واداشته است.
البته: اينكه «فعل» بايد ريشه در درون داشته باشد، قيد لازم است، ولى قيد كافى نيست.
قيد ديگر (حسن و زيبايى عمل) لازم است كه بيان می گردد .
براى توضيح شرط دوم، لازم استبه تقسيم قضايا در حكمت نظرى و عملى به دو قسم :
«خودمعيار»
«غير خودمعيار»
اشاره كنيم، آنگاه به بيان شرط دوم بپردازيم:
فلاسفه قضاياى حكمت نظرى را به دو دسته تقسيم كرده اند:
الف) قضاياى بديهى.
ب) قضاياى نظرى.
مقصود از قضاياى بديهى، آن رشته گزاره ها است كه خرد در اذعان به درستى و يا نادرستى آن، به دليل و برهان نيازمند نبوده و گزاره از قبيل قضاياى «خود معيار» باشد .
مانند، كوچكى «جزء» از كل، در حالى كه قضاياى نظرى بر خلاف آن است و تصديق به صحت و عدم صحت آن در گرو دليل و برهان و استدلال و امعان نظر است،.
در نتيجه قضاياى بديهى در حل قضاياى نظرى نقش كليدى داشته و با ناديده گرفتن آنها، درهاى علم و دانش به روى انسان بسته می شود.
همين تقسيم بر قضاياى حكمت عملى نيز حاكم است; تفاوت قضاياى دو حكمت يك چيز بيش نيست، مطلوب در گزاره هاى حكمت نظرى، آگاهى و دانستن آنها است مثل اينكه بگوييم «هر پديده اى پديد آورنده اى دارد» و سنخ قضيه به گونه اى است كه نوبت به عمل نمی رسد در حالی كه مطلوب نهايى در گزاره هاى حكمت عملى، عمل و پياده كردن آنها می باشد.
مثلا می گوييم: عدل زيبا است، ظلم و ستم نازيبا است.
در اولى كوشش می كنيم كه بدانيم، در دومى می كوشيم پس از دانستن به كار ببنديم
و در هر حال، هر دو نوع از قضايا، به دو گروه بديهى و غير بديهى تقسيم می شوند چيزى كه هست در تقسيم قضاياى حكمت نظرى از الفاظ «بديهى » و «نظرى» بهره می گيريم
ولى در تقسيم قضاياى حكمت عملى الفاظ «بديهى» و «غير بديهى» به كار نمی بريم. و اگر بخواهيم از يك تعبير جامع در مورد هر دو نوع حكمت، بهره بگيريم .
شايسته است بگوييم:
الف) قضاياى «خود معيار».
ب) «قضاياى غير خود معيار».
علت اين تقسيم در هر دو نوع از قضايا روشن نيست.
زيرا اگر تمام قضايا در هر دو حكمت، نظرى و يا «غير بديهى» باشند كشف حقيقت، ممتنع می گردد.
زيرا مشكلى، مشكل ديگر را حل نمی كند لذا بايد در ميان انبوه قضاياى «نظرى» و «پيچيده» قضاياى روشنى وجود داشته باشد كه كليد حل ديگر قضايا گردد .
در اين قسمت ميان هر دو نوع حكمت فرقى نيست.
2. زيبايى و نازيبايى فعل
يادآور شديم كه :
هدف نهايى در تحصيل قضاياى حكمت عملى به كار بستن آنها است.
خرد قضاياى اين نوع از حكمت را به زيبا و زشت، خوب و بد تقسيم می كند.
در توصيف آنها، به حسن و قبح،بی نياز بوده و به جايى دست دراز نمی كند، و قاطعانه گزاره اى را به صورت مطلق و كلى به يكى از دو وصف، توصيف می كند و می گويد:
عدل زيبا است و بايد انجام داد، و ستم نازيبا است بايد پرهيز كرد.
در فاعل جز آگاهى و اختيار چيزى را شرط نمی داند، اين نوع احكام در مورد عدل و ظلم، از احكام خود معيار اين قوه مدركه است.
بنابراين: اخلاق از مقوله «جمال» و «زيبايى» است و راه كشف آن، عقل و خرد است، خردى كه فقط خود عمل را، مجرد از هر نوع ضمايم جز حسن و قبح آن، مورد بررسى قرار داده و ارزش و يا ضد ارزش بودن آن را اعلام می دارد.
زيبايى را می توان، به زيبايى حسى و جسمى و زيبايى روحى و روانى تقسيم كرد.
زيبايى از مفاهيمى است كه انسان درك می كند ولى نمی تواند آن را در قالب تعريف بريزد .
به اصطلاح «يدرك ولا يوصف» استبا اين همه می توان گفت:
واقعيت زيبايى همان توازن و هماهنگى اجزاى موجود زيبا است، عين اين بيان در زيبايى روح نيز مطرح است، انسان با قوا و استعدادهاى گوناگون آفريده شده، و هر يك از اين نيروها، به نوبه خود مايه حيات و زندگى اوست ولى مشروط بر اينكه ميان قوا، تعادل و توازن برقرار گردد.
در اشباع هر قوه اى حد اعتدال در نظر گرفته شود و از افراط و تفريط پرهيز شود در اين صورت روح و روان جمال و زيبايى خود را باز يافته و زمينه حكومت عقل فراهم می شود.
بنابراين:
اخلاق، آن گونه رفتار انسانى است كه از روح زيبا سرچشمه می گيرد، و زيبايى روح در سايه تعادل قوا و توازن تمايلات درونى انسان است.
از اين بيان می توان استفاده كرد كه اخلاق هم می تواند از مقوله زيبايى و هم از مقوله «عدالت» باشد; زيرا زيبايى روح جز در سايه اعتدال و به كارگيرى هر قوه اى به دور از افراط وتفريط صورت نمی پذيرد.
انسان بايد هم از قوه شهوت و هم از قوه غضب بهره بگيرد، و گرنه نسل انسان قطع می گردد، ولى در عين حال نبايد زمام زندگى را به دست آن دو بدهد، بلكه بايد عقل را حاكم بر بهره گيرى از اين تمايلات قرار دهد.
زيبا سازى تن در عالم رحم صورت می پذيرد، و انسان را راهى به آن نيست، در حالى كه زيبا سازى روح كه از طريق ايجاد تعادل ميان قوا و ايجاد اعتدال در اعمال خواسته هاى درونى صورت می پذيرد، در اختيار انسان است.
روح زيبا و معتدل، رفتار زيبا را به دنبال دارد، و بالعكس روح نازيبا و غير معتدل، ضد ارزش نتيجه خواهد داد.
از آيات قرآنى و احاديث اسلامى استفاده مىشود كه واقعيت امر اخلاقى در حسن فعل ويا قبح آن نهفته است .
اصولا مساله امر به معروف و نهى از منكر كه يك وظيفه اسلامى است دعوت به يك رشته امور اخلاقى است كه واقعيت آن را «معروف» و يا «منكر» بودن آن تشكيل می دهد .
در آينده خواهيم گفت دامنه اخلاق در اسلام گسترده تر از اخلاقى است كه عقل عملى آن را درك می كند; از اين جهت قسمتى از فرايض و واجبات و يا منكرات و منهيات از مسايل اخلاقى بوده كه وحى آن را كشف كرده و عقل را ياراى شناسايى اوصاف آنها نبوده است.
قرآن درباره پيامبر گرامى صلى الله عليه و آله و سلم چنين می فرمايد:
««يامرهم بالمعروف وينهاهم عن المنكر»»
«آنها را به خوبی ها دعوت و از بدی ها باز می دارد»
بخشى از خوبی ها و بدی ها شناخته شده عقل عملى است و بخشى ديگر از آن وحى می باشد.
روى اين مبنا آنچه از افلاطون درباره حقيقت فعل اخلاقى نقل شده كه او فعل اخلاقى را از مقوله زيبايى می دانست با آنچه كه فلاسفه اسلام و متكلمان عدليه بر آن قايلند يكسان می باشد.
اكنون كه ملاك فعل اخلاقى از نظر اسلام روشن گرديد .
اکنون به پايه ها و ويژگی هاى نظام اخلاقى اسلام اشاره می كنيم:
1.انسان آميزهاى است از ماده و معنى
در يك نظر سطحى انسان موجودى است مادى كه پس از گذراندن پرورش هاى مقدماتى در رحم مادر، ديده به جهان می گشايد، و حركت خود را به سوى تكامل مادى آغاز می نمايد وبا سپرى ساختن مراحلى از كودكى، نوجوانى، جوانى، پيرى، فرتوتى چراغ زندگى او براى ابد خاموش می گردد، ديگر از او خبرى نخواهد بود.
در اين نظر انسان، براى غايت و هدفى آفريده نشده و اصولا معلوم نيست از كجا آمده و براى چه آمده و به كجا خواهد رفت.
ولى از نظر الهيون -بالاخص فلاسفه اسلام و متكلمان ژرف نظر- انسان آميزه اى است از ماده و معنا، از جسم و روح، از تن و روان.
حتى در نگرش عميق تر: سخن از تركيب وآميزه دو شىء صحيح نيست بلكه واقعيت انسان همان نفس و روح اوست، و بدن، ابزار تكامل اوبه شمار می رود.
او با چشم، ديدني ها را می بيند وبا گوش، شنيدني ها را می شنود، بيننده و شنونده اين دو ابزار نيست بلكه روح و روان است كه اين دو را به عنوان آلت به كار گرفته است.
فلاسفه اسلامى تجرد نفس و روح را از ماده، با براهين فلسفى ثابت كرده و هم اكنون غربيان از طريق تجربى می خواهند به آن برسند.
ما در اين جا نمی توانيم براهين فلسفى تجرد را مطرح كنيم،.
فقط براى بيان نقطه نظر قرآن به بيان دو آيه اكتفا می كنيم تا روشن شود نفس انسانى از نظر قرآن بالاتر و برتر از ماده و ماديات است:
1. قرآن در سوره مؤمنون آنگاه كه مراتب آفرينش انسان را در رحم مادر بيان می كند مرحله نهايى آفرينش اورا چنين شرح می دهد:
«ثم انشاناه خلقا آخر» «ما به او آفرينش ديگرى بخشيده ايم»
(آفرينشى كه با خلقت هاى پيشين تفاوت جوهرى دارد، (زيرا مراتب پيشين همگى در پوشش آفرينش ماده قرار می گيرند).
مراحل آفرينش پيشين انسان عبارتند از:
1. نطفه،
2. علقه (خون بسته)،
3. مضغه(گوشت پاره)،
4.تبديل مضغه به استخوان،
5. پوشانيدن استخوانها با گوشت.
آنگاه بيان قرآن در اين مراحل پنج گانه به پايان می رسد.
مرحله ششم را با لحن ديگر بيان می كند و می فرمايد:
««ثم انشاناه خلقا آخر»» :
«به او آفرينشى جديد داديم».
اين آفرينش جديد به خاطر اين است كه در اين مرحله ماده، تكامل ديگر پيدا كرده و روح مجردى را در دامان خود پرورش می دهد.
2. در سوره سجده قرآن شبهه منكران معاد را نقل می كند، و می گويد:
«معترضان می گويند مرگ انسان به خاطر پراكندگى اجزاى بدن او، مايه انحلال شخصيت اوست در اين صورت با گردآورى اجزاى بدن شخصيت نخست باز نخواهد گشت بلكه شخصيت ديگرى خواهد بود كه در برابر اعمال انسان پيشين مسئوليتى بر عهده ندارد».
قرآن در رد اين شبهه چنين می فرمايد:
««قل يتوفاكم ملك الموت الذى وكل بكم ثم الى ربكم ترجعون»»
« فرشته مرگ كه براى شماها گمارده شده است، شمارا می گيرد سپس به سوى پروردگار خود باز می گرديد».
اكنون بايد ديد چگونه اين آيه پاسخ از شبهه پيشين كافران است كه معتقد بودند مرگ انسان وپراكندگى اجزاى بدن مايه انحلال شخصيت او است، و انسان دوم شخصيت ديگرى دارد و نمی تواند مسئوليت كارهاى انسان پيشين را بر عهده بگيرد.
كيفيت پاسخ اين است كه :
مرگ انسان به معنى نابودى شخصيت او نيست بلكه آنچه كه واقعيت انسان به آن بستگى دارد در نزد خدا محفوظ است، و فرشته مرگ، واقعيت انسان را اخذ می كند و انسان به سوى پروردگار خود برمی گردد.
اين آيه صريحا می رساند آنچه كه متلاشى می شود واقعيت انسان نيست، واقعيت انسان چيزى است كه فرشته مرگ او را می گيرد. وجمله ««يتوفاكم»» به معنى «ياخذكم» است.
و به ديگر سخن:
هرگاه شخصيت او را جنبه مادى او تشكيل می داد انديشه انحلال شخصيت در سايه پراكندگى اجزا مشكلى فرا راه معاد پديد می آورد، ولى اگر شخصيت او فراتر از ماده باشد او از هر نوع انحلال و پراكندگى پيراسته است، و از طريق فرشته مرگ از بدن جدا می گردد و تا روز قيامت نزد خدا محفوظ می باشد.
آنگاه كه معاد تحقق پذيرد روح هر انسانى به بدن دنيوى خويش متعلق می گردد.
2. انسان موجود انتخاب گر است اصولا اخلاق از آن موجود آگاه وانتخاب گر است.
زيرا معلم اخلاق اصول ارزشها را به انسانها توصيه می كند، و او را به پيمودن راهى فرمان می دهد و از پيمودن راه ديگر باز می دارد.
و به اصطلاح او را در جهتى قرار می دهند كه به تكامل برساند.
ناگفته پيداست يك چنين طرح از آن موجودى است كه ارزشها را بشناسد و با كمال آگاهى اصول سعادت زا را بر بدبختی زا ترجيح دهد. و اگر او را فاقد انتخاب و آزادى بينديشيم كه پيوسته به سوى يكى از دو ارزشها در حركت می باشد هر نوع توصيه و سفارش درباره او لغو خواهد بود.
مساله آزاد بودن انسان يك نوع پيچيدگى دارد، زيرا انسان از طرفى در خود نشانه هاى جبر را مشاهده می كند، و از جهت ديگر واقعيت اختيار و آزادى را در خود لمس می نمايد;
از اين جهت مدتى در حيرت و سرگردانى به سر می برد، تا سرانجام يكى از دو طرف مساله را برمی گزيند.
مثلا از طرفى مشاهده می كند كه او هرگز از طريق اختيار و آزادى گام به اين جهان نگذارده، وناخواسته در يك نظام خاصى رشد و نمو كرده است، و هر يك از عوامل «وراثت»، «فرهنگ»، «محيط» ناخواسته در روح و روان او اثرات خاصى نهاده است وسرانجام او تا حدودى در پرتو اين عوامل پيش از تولد و يا پس از آن، به صورت يك موجود دست بسته درآمده كه بايد در مسير خاصى پيش برود.
و اگر او آزاد مطلق، و يك فرد تام الاختيار بود، نبايد يك چنين عوامل خارج از اختيار، وجود او را فراگيرد، اين از يك طرف.
از طرف ديگر او پس از رشد و نمو و پس از بلوغ به پايه درك و تعقل، واقعيت آزادى را در اعماق دل درك می كند، وخود را در انجام كارى ملزم ومجبور نمی بيند.
درست است كه بی اختيار گام به اين جهان نهاده و در نظام ناخواسته اى پرورش يافته است، ولى اكنون زمام زندگى را به دست گرفته، و به گونه اى مىتواند با مشكلات و موانع مبارزه كند، و به هر سو كه بخواهد، عنان زندگى را متوجه سازد.
معنى آزادى اين نيست كه تمام خصوصيات وجودى يك فرد از لحظه تولد تا لحظه مرگ در اختيار اوباشد.
يا عوامل توليد و رشد و تربيت را به آزادى برگزيند، بلكه واقعيت آن اين است كه انسان ميان حركت دادن دست، وگردش قلب، كاملا احساس تفاوت كند و خود را نسبت به اولى مسئول و انتخاب گر بداند در حالى كه خود را نسبت به دومى چنين نينديشد.
سرانجام در اين نيمه راه زندگى، خود را در گزينش هر كارى آزاد بداند.
درست است كه در قلمرو زندگى، بخشى از سرنوشتها خارج از اختيار فرد انسان است، چه بسا انسان ناخواسته طعمه حريق می گردد، ويا در كام سيل و زلزله فرو می رود، و يا در نبردهاى خونين كه خواسته فرد نيست می غلطد ولى در عين حال، نسبت به يك رشته از كارها، احساس اختيار و آزادى می كند، و در برابر اراده نافذ خود، مانع و رادعى نمی بيند، و او نسبت به كارهايى كه از كف اختيار او بيرون است، هيچ گونه مسئوليت و يا كيفر و پاداشى ندارد.
مسئوليت او نسبت به كارهايى است كه زمام آنها را در دست دارد، و می تواند عنان آن را به هر طرف كه بخواهد، بگرداند.
در پايان يادآور می شويم كه قرآن درباره آزادى انسان می فرمايد:
««من عمل صالحا فلنفسه ومن اساء فعليها وما ربك بظلام للعبيد»»
«هركس كار نيكى انجام دهد به سود خود انجام داده و هركس كار بد انجام دهد به زيان خود انجام داده است و خداى تو بر بندگان ستم نمی كند».
در آيه ديگر می فرمايد:
««وقل الحق من ربكم فمن شاء فليؤمن ومن شاء فليكفر»»
«بگو(آيين) حق از جانب پروردگارتان آمده هركس بخواهد ايمان بياورد و هر كس بخواهد كفر ورزد».
3. آفرينش انسان همراه با غرايز متضاد
انسان با غرايز و تمايلات گوناگونى آفريده شده است، و در حقيقت معجونى است از كشش هاى متضاد و ناهماهنگ.
در نهاد انسان، كشش هاى مختلف و متضادى وجود دارد، از يك طرف در نهاد وى «حق طلبى»، «حقيقت جويى»، عدالت خواهى»، «آرمان گرايى» نهفته، و از طرف ديگر در او كشش هايى مانند «خودخواهى»، «سودجويى»، «مقام پرستى»، «ثروت اندوزى» و «شهرت خواهى» وجود دارد.
قسم نخست از اين كشش ها از روح ملكوتى و فطرت بالاى او سرچشمه گرفته، قسم ديگر از غريزه مادون آن.
اين غرايز كه ضامن بقاى انسان و سرچشمه هر نوع تحرك و جنبش حياتى او هستند، آن چنان در روان آدمى عمق و ريشه دارند كه گاهى سرنوشت او را به دست گرفته و خط مشى زندگى او را تعيين می كنند و با قدرت و سركشى خيره كنندهاى از نفوذ و بينايى عقل كاسته و آن را محدود می سازد.
اسلام نسبت به همه غرايز از ديده احترام می نگرد، زيرا همه آنها را در شكوفايى وجود انسان مؤثر می داند چه اينكه اگر برخى سركوب شود و برخى ديگر پرورش داده شود انسان به كمال خويش نمی رسد.
اگر حس خداگرايى حس عدالت و دادگرى و يا تمايل كمك به هم نوعان و افتادگان مايه كمال است، حب ذات و اعمال خشم و شهوت نيز از پايه هاى زندگى انسان به شمار می رود و انسان خالى از اين كشش ها، انسان رهايى می شود كه يا در گوشه عزلت جان به جان آفرين می سپارد و يا طعمه گرگان می گردد.
روى اين اساس بايد عبادت و پرستش حق، با كار وكوشش براى دنيا توام باشد تا بشر بتواند از بهره گيرى از هر دو غريزه به كمال مطلوب برسد.
اسلام به اصول زناشويى دعوت كرده لكن آن را در قالب عفت به رسميت شناخته و از هر نوع افراط و تفريط در اعمال شهوت منع كرده است.
4. ملاك ارزش و ضد ارزش
براى شناسايى اصول اخلاقى و ارزشهاى والاى روحى دو ملاك وجود دارد كه به هر دو اشاره می شود:
الف) امور فطرى وكشش هاى آفرينشى
بحثهاى پيشين ثابت كرد كه آفرينش هر فردى از افراد انسان با يك رشته از كشش ها عجين گرديده و او بالذات و ناخود آگاه به عدل و داد، عمل به عهد و پيمان، پاسخ نيكى به نيكى دادن، كمك به افتادگان و زيردستان، تمايل درونى داشته و اصل كار را تحسين وعامل آن را نيكوكار می داند.
در مقابل آن يك رشته امورى را تقبيح و از هر نوع تمايل به آن منزجر می باشد. اصول اخلاقى اسلام بر اساس فطرت و آفرينش انسان بنا گرديده ونظام اخلاقى او به اندازه يك مو از اين فطرت فاصله نمی گيرد، و از اين جهت اخلاق اسلامى جهان شمول بوده و همه انسانهارا فرا می گيرد و براى اصول خود مرزى و حدى نمی شناسد.
ب) نور وحى
ولى در عين حال نور فطرت – حتى فروغ عقل – در مواردى از شناخت ارزشها و ضد ارزشها عاجز و ناتوان می باشد،.
در اين موارد از طريق وحى كه مطمئن ترين رابطه انسان با واقع است بهره می گيرد.
روى اين اصل قسمتى از محرمات و واجبات جزو مسايل اخلاقى بوده و چه بسا فطرت انسان وعقل افراد بسيط از تحليل مصالح ومفاسد آنها عاجز و ناتوان می باشد، ولى وحى الهى كه از ديد گسترده ترى برخوردار است محرماتى را برشمرده و واجباتى را عرضه داشته است.
اسلام می گويد:
عيب جويى، كنجكاوى در اسرار مردم، بدگويى پشت سر مردم، تفاخر به نژاد، كاملا ممنوع است، همچنان كه بهره گيرى از قمار و شراب حرام و انتفاع از «ميته» ممنوع می باشد.
هرگاه عقل، فلسفه تحريم اين نوع احكام الهى را درك كرد چه بهتر و در غير اين صورت ما به حكم خطاناپذيرى وحى به اين دستورها مؤمن بوده و همه را در راستاى سعادت انسان می دانيم.
فطرت و خرد انسان او را به خضوع وخشوع در برابر خدا كه اين همه نعمت ها را در اختيار ما نهاده است دعوت می كند.
اما كيفيت صحيح شكرگذارى و ثناگويى براى او روشن نيست در اين مورد شرع او را در اين راه كمك می كند.
شيوه شكرگزارى وسپاس گويى را با فرمان نماز گزاردن و روزه گرفتن روشن می سازد.
بنابراين :اخلاق اسلامى روى دو اصل استوار است:
الف) تمايلات فطرى و آگاهی هاى درونى كه زيبا ونازيبا را تشخيص می دهد.
ب) وحى الهى و پيامهاى خداوند در مورد عوامل سعادت آفرين و يا شقاوت زا.
5.عمل نيك و سرچشمه پاك
در جهان امروز در ارزش گذارى به كارهاى انسان، رويه كار را ملاك قرار داده و آن را به نوعى ارزيابى می كنند.
مثلا هرگاه مردى در انظار عمومى به راز و نياز خدا بپردازد وبا زارى و گريه از خدا طلب پوزش نمايد ويا مرد متمكنى براى مستمندان درمانگاه و بيمارستانى بسازد عمل او را ستوده و جزء ارزشها به شمار می رود و با انگيزه عمل او كارى ندارند و اينكه او واقعا از خوف خدا می گريست يا انگيزه او رياكارى وجلب نظر مردم بود، و يا او بيمارستان را به انگيزه بشر دوستى و نوع پرورى و اظهار همدردى بابيچارگان ساخته است يا اينكه انگيزه هاى مادى پشت سر اين پديده به ظاهر نيك هست و می خواهد در انتخابات شهرى و يا استانى راى مردم را بخرد و….
در حالى كه در نظام اخلاقى اسلام، نيكى و آراستگى ظاهر عمل يكى از پايه هاى ارزش است ولى تا اصل ديگرى به آن ضميمه نگردد نمی توان عمل انسان را جزء ارزشها شمرد .
آن اصل ديگر عبارت است از :
نيت و انگيزه پاك كه سرچشمه عمل به شمار می رود;
از اين جهت هر نوع عمل زيبا اما به انگيزه مادى شايسته ستايش نبوده و ارزش شمرده نمی شود.
نظام اخلاقى اسلام با تمام نظامات اخلاقى يونان باستان وغرب امروز در طرح اين شرط فاصله می گيرد و عملى را كار اخلاقى مىداند كه از ايمان انسان به خدا و اخلاص وى سرچشمه بگيرد نه از هوا و هوس و….
مشركان مكه در عصر رسالت بت پرست بودند ولى در عين حال به تعمير مسجدالحرام می پرداختند و از اين طريق در دل جامعه عرب مقامى عظيم كسب می كردند.
ولى قرآن با كمال صراحت، عمل آنان را بی ارزش خواند ويادآور شد:
عمل صالح ميوه درخت ايمان و اخلاص است،
و كار پرتوى از نيت آدمى به شمار می رود و رنگ و بوى آن را می گيرد و اين گروه كافر كه بر كفر خود گواهى می دهند چگونه به تعمير خانه خدا كه از آن مؤمنان به خدا است دست می يازن.
در اين مورد چنين می فرمايد:
««وماكان للمشركين ان يعمروا مساجد الله شاهدين على انفسهم بالكفر اولئك حبطت اعمالهم و فى النارهم خالدون»»
«مشركان حق ندارند مساجد خدا را آباد كنند در حالى كه به كفر خود گواهى می دهند. اعمال آنان (به خاطر كفر) نابود شده و در آتش، جاودانه خواهند ماند».
سپس در آيه بعدى عمران و آبادى مساجد را از شؤون دارندگان ايمان به خدا و روز جرا می داند، آنان كه نماز را بپا می دارند و زكات می دهند و جز از خدا از كسى نمی ترسند;
چنانكه می فرمايد:
««انما يعمر مساجد الله من آمن بالله و اليوم الآخر واقام الصلاة وآتى الزكاة ولم يخش الا الله»»
«مساجد خدا را فقط كسانى آباد می كنند كه از ايمان به خدا و روز ديگر (جهان آخرت) بهره مند بوده و نماز را به پا داشته و زكات مال را بپردازد و جز از خدا از كسى نترسند».
محمد تقی زاده