فرق نوظهور و جنبشهاي نوپديد ديني در عصر تکنولوژي ظهور يافتند. اين فرقهها از آيينهاي شرقي همچون بوديسم و هندوئيسم نيز استفاده کردند ولي مباني و اصول غربي، تکيهگاه و بنيان فکري اصلي اين فرقهها را تشکيل ميدهد چرا که بر خلاف مدرنيسم که فرهنگ و عقلانيت غرب را بعنوان تنها راهکار سعادت معرفي کرد، پست مدرنيسم بر اساس باور پلوراليستي را ورود انديشههاي ديگر را نيز بازگذاشت و بدين سان کوشيد تا اضطرابهاي بشر را با تکيه دوباره بر انسانگرايي و دنياگرايي و از طريق القاي نوعي معرفت دروني که رنگ و بوي آموزههاي الهي رانداشت، آرامش بخشد؛ اما اين فرقهها نيز شکست خوردند و به جهت دوري از معارف آسماني به نتيجه نرسيدند.
برخي از مباني فکري اين فرقههاي نوظهور عبارتند از :
1. اومانيسم
اومانيسم که بانهادن انسان در کانون هستي به جاي خداوند، اصالت را به او داد بر دو اصل زير تاکيد ورزيد:
• انسان محور هستي است ولذتهاي جسماني هدف نهايي فعاليتهاي بشري به شمار ميرود.
• آدمي بايد براي رسيدن به سعادت تنها بر استعدادهاي دروني خويش تکيه کند ونياز به تعاليم و حياني ندارد.
بدين سان توانايي انسان براي تسلط بر طبيعت کافي شمرده شد و انسان اساس و محور همه چيز قرار گرفت و بر طبل روي برتابي خود از آسمان کوبيد!
فرقههاي نوظهوري که با چراغ سبز غرب به سراغ انديشههاي هندي رفتند به خوبي ميدانستند که در تفکر هندوئيسم و بودائيسم جايي براي گزارههاي ديني و الهي وجود ندارد و اساسا اعتقاد به خداوند در آن تفکر مطرح نميباشد و به تعبيري بوديسم يک نظام سکولار است.
مهم ترين مؤلفههاي اومانيسم که عبارتند از :
پايبندي به خواستههاي انساني و علايق نفساني
تکيه بر عقل ابزاي
اعتقاد به جامعه بازتکثرگرا و کنار نهادن تعاليم وحياني و آسماني
که این سه در انديشههاي رهبران فرق نوظهور کاملا وجود دارد و ازآنها پيروي ميکنند.
شايان ذکر است که اسلام اومانيسم را نميپذيرد ، چرا که انديشه اومانيستي زندگي مادي را اصيل شمرده و با از ياد بردن انسانيت انسان ، ارزشهايي همچون خداگرايي را نفي ميکند. در حالي که اسلام ديني است جامعنگر که در تعاليم خود همه ابعاد وجود انسان رادر نظر دارد. شروع تفکرات اومانيستي به بعد از رنسانس و سرخوردگي بشر اروپايي از خشونتهاي کليساي کاتوليک در قرون وسطي برميگردد، يعني زمان که اخلاق علمي جانشين اخلاق مذهبي گرديد و بشر از ارزشهاي الهي و آسماني فاصله گرفت و به تمايلات نفساني و اميال و لذتهاي حيواني خود اصالت داد. بديهي است در اين صورت، با ايجاد فرق نوظهور و ساختن آيينهاي جعلي، بشر بتواند به اميال خود دسترسي پيدا کند.
فرق نوظهور نه به دنبال تعالي و آسماني شدن که به دنبال لذت طلبي و نفس پرستياند. آيا تفکرات جنبشهايي همچون اشو و شيطانپرستان غير از اين است که انسان مدرن را به اميال حيواني خود مشغول کند و از مسئوليتهاي اجتماعي و سياسي غافل نمايد؟
2. سکولاريسم
سکولاريسم به معني دخالت ندادن دين در شئون مختلف زندگي اجتماعي انسان، و از ويژگيهاي بارز تمدن و فرهنگ غربي است. بذر سکولاريسم را نوانديشان غربي در قرنهاي 17و 18 براي راندن مذهب از متن زندگي اجتماعي انسان در افکار مردم کاشتند و بدين سان راه ورود انديشههاي الحادي را به غرب فراهم آوردند.
محور مهم اين انديشهها محوريت دادن به انسان، علمگرايي، عقلگرايي ابزاري، و اعتقاد به آزادي و آزادانديشي مطلق بود. شعار آزادي سکولاريستي از قيود اخلاقي ديني، بيشتر بر دور شدن انسان از جايگاه واقعي خود تاکيد داشت و زمينه پذيرش فرقهها و گروههاي انحرافي را براي آوردند خواستههاي نفساني فراهم کرد. بيشک فرقهها، تاثيرگذارترين ابزار مقابله با آموزههاي ديني بوده و هستند که حاميان و هوادارنشان ميتوانند در سايه آن به خواستههاي نفساني خود برسند وسبب رويگرداني تودههاي ملت از آرمانها و آموزههاي ديني شوند.
اين فرقههاي نوظهور فاقد هر گونه آموزههاي ديني بوده و اصولا بر محور نظرات رهبر و رئيس فرقه ميچرخند ودر همان حال بيشتر رهبران اين گروهها و به تبع آنها اعضا و هوادارانشان مورد سوء استفاده مديريت پنهان سرويسهاي اطلاعاتي قرار گرفته ومجري اهداف شوم سکولاريستي آنان ميشوند. تلاشهاي اين فرقههاي نوظهورغالبا به شکلگيري سفر معنوي از طريق وجود انساني شکل گرفته و اصرار دارند خدا را در درون انسانها بيابند تا در بيرون ؛ و بدين وسيله ميکوشند خود رادر محوريت هستي جايگزين خداوند قرار دهند.
اين فرقههاي وارداتي نوعي شورش و طغيان عليه خداوند و آموزههاي الهي را در دستور کار خود دارند وميکوشند بدون شريعت و آيين الهي به آرامش دروني دست يابند و از آنجا که به حيات اخروي معتقد نيستند باالقاي تفکرات انحرافي خود به دنبال کسب نهايت لذت و خوشي و آرامش در اين دنيايند. چنين ديدگاهي تنها يک نتيجه به بار خواهد آورد و آن رهايي از هر گونه تقيد و در نتيجه زاول اخلاقي است؛ زوال اخلاقي فرد وجامعه که نتيجه آن از بين رفتن جايگاه انسان وظرفيتهاي الهي اوست.
3. هندوئيسم
آئين هندو در قديم برهمائي خوانده ميشد که بر برهما خداي هندوان اشاره ميکرد. هندوئيسم شکل تکامل يافته آنيميسم يا جانپرستي است که معتقد است همه مظاهر طبيعت روح دارند وستايش ميشوند.
نگاه تکثر گرايانه در دوران پست مدرن شرايط جديدي را در اقبال به آيينهاي انحرافي در غرب به وجود آورد. چارلز جنکز نويسنده غربي در توصيف تفکر پست مدرني ميگويد :اگر بتوان مکتبي براي پيشرفت مدرنيسم قائل شويم آن مکتب پلوراليسم است. تکثرسالاري و نسبت باوري، معرف دوران پست مدرن است و اصولا پست مدرنيستها شعار پايان جهانبيني واحد را سر داده و نگاه به تمايزها و تفاوتها دارند. از اين رو، غربیان در اين دوره گرايش به مباني ومرامهاي معنوي شرقي را تجربه کردند. با باز شدن دروازههاي غرب برروي آيينهاي شرقي،رهبران و هواداران آنها در غرب هم دست به تبليغات وفعاليت زدند. از جمله اين مباني که در کشورهاي غربي به خصوص در امريکا اوج گرفت هندوئيسم بود. بسياري از فرقههاي شرقي همچونهاي ساي بابا، رام الله، کريشنامورتي،که امروزه در بازار معنويت دروغين به ميدان آمدهاند از آموزههاي هندويي تاثير گرفتهاند. در رد آموزههاي هندويي تنها به يک جمله از نويسندگان وپژوهشگران غربي بسنده ميکنيم. ميشل مالرب در کتاب خود مينويسد:
نزديک شدن به آيين هندو بسيار گمراه کننده است. در نخستين برخورد، خدايان فراوان ميبينيم با شکلهاي عجيب و غريب که روشن نيست به چه کارميآيند و در اسطورههاي بيپايان درهم ميآميزند و…
ريشه تفکرات بسياري از فرق نوظهور برگرفته از آيين هندو است که با حمايت غربيان در حال توسعه کمّي ميباشد.
جيمز فريمن کلارک صاحب کرسي مذاهب غير مسيحي دانشگاه هاروارد با نوشتن اثر معروف، «ده دين بزرگ در سال 1871» تعاليم شرق را به غرب معرفي کرد. نکته مهم آن بود که غربيان امانتدار خوبي نبوده و بابرداشتهاي مبتني بر منافع سياسي و اقتصادي دست به استحاله آيينهاي شرقي زدند و انحرافات آيينهاي شرقي را دوچندان نمودند.