ortodoks

آنچه گذشت مهم ترين جريانات و گرايش هايى بودند كه در دو قرن دوم و سوم ميلادى در مسيحيت به وجود آمدند و هر يك نزاعى سخت برپا كردند. اما از قرن دوم به تدريج گروهى خود را راست كيش مى خواندند و اين جريان ها و فرقه ها را به عنوان بدعت گذار رد مى كردند. در اين دوره هر گروه عقايد و اعمال خاصى را مطرح و نوشته هايى خاص را به عنوان كتاب مقدس معرفى مى كرد. پس به مرجعى نياز بود كه سخن او حجت باشد. در اينجا بود كه آموزه اى به نام «حجيت كليسا»، كه در واقع اصل و اساس راست كيشى بود، شكل گرفت. راست كيشان مى گفتند حضرت عيسى در سخنى كه به «متن پطرسى» معروف است، پطرس را به سرپرستى كليسا نصب كرده است. حال هر كليسايى كه سلسله اسقف هايش به پطرس برسد، سخنش حجت است و همگان بايد از آن اطاعت كنند.

اما كدام كليسا اين گونه است؟
گفته مى شد كليساى رم سلسله اسقف هايش به پطرس مى رسد و بنابراين بر ديگر اسقف ها برترى دارد و سخن آنها بر همگان حجت است.
به پشتوانه اين اصل، راست كيشان ديگران را به بى دينى متهم كرده، آنان را بدعت گذار مى خواندند. شخصيت هاى بزرگ جريان راست كيشى اين دوره، كه آباى اوليه كليسا خوانده مى شوند، به دفاع از آن چيزى كه مسيحيت راستين مى دانستند، كمر همت بسته بودند. برخى از اين آباء متوجه دشمنان خارجى شده، به شبهات و تهمت هاى آنان پاسخ مى دادند كه به «مدافعه نويسان» معروف اند.شخصيت هايى مانند ژوستين شهيد (100 ـ 165 م) و ترتوليان (حدود 160 ـ 220 م) را مى توان از اين دسته شمرد. دسته اى ديگر از آباى كليسا متوجه گروه هاى داخلى شده، به آنان پاسخ مى دادند. از معروف ترين شخصيت هاى اين گروه كه «جدليون» خوانده مى شوند، ايرنئوس (130 ـ 200 م) است كه كتاب عليه بدعت هارا دررد عقايد گنوسى ها نوشته است. همچنين مى توان در ميان آباى جدلى از «آباى اسكندرانى» نام برد كه معروف ترين شخصيت هاى آنان كلمنت و اُريجن بودند.
به هر حال با تلاش اين آباى كليسا بود كه گروه هايى كه بدعت گذار خوانده مى شدند، منزوى شده، حجيت كليسا به تدريج جا افتاد، و متون مقدس قانونى معين شدند. گفته مى شود اين عمل در ربع آخر قرن دوم صورت گرفته است. همچنين اعتقادات رسمى در قالب اعتقادنامه هايى بيان شد و سرانجام آيين هاى هفتگانه كليسايى شكل گرفت. به هر حال در طول اين دوره، نزاع بين راست كيشان و گروه هاى ديگر ادامه داشت تا اينكه زمان و امپراتورى روم وارد قرن چهارم شد.

اعلاميه ميلان و آزادى رسمى مسيحيان
در ابتداى قرن چهارم ميلادى، تحولاتى سياسى در امپراتورى روم رخ داد كه تأثير بسيارى بر تاريخ مسيحيت گذاشت و در واقع اين زمان نقطه عطفى در تاريخ اين دين است. در سال هاى اوليه قرن چهارم بار ديگر موجى از فشار و شكنجه توسط ديوكلتيانوس، امپراتور روم، عليه مسيحيان به راه افتاد، اما در واقع اين آخرين موج بود؛ چرا كه با مرگ وى امپراتورى بين چهار قيصر تقسيم شد و بين اين چهار قيصر جنگ و نزاع برپا شد. تا اينكه نوبت به فرزند يكى از اين قيصرها به نام قسطنطين رسيد كه رؤياى فتح تمام امپرتورى را در سر داشت. گفته مى شود در شبى كه او قصد حمله بر شهر رُم را داشت، در افق تصوير صليبى همراه اين نوشته ديد كه «با اين علامت فتح كن». قسطنطين صبح روز بعد به سربازانش دستور داد روى پرچم هايشان نشانه صليب نصب كنند و بدين ترتيب اين آغاز دوره اى جديد براى مسيحيت بود. قسطنطين نيمى از امپراتورى را از آن خود كرد و در سال 313 م همراه با امپراتور بخش شرقى در شهر ميلان اعلاميه اى مبنى بر آزادى مذهب صادر كردند كه در آن تصريح شده بود كه مسيحيان و غير مسيحيان در اختيار دين آزادند. بدين ترتيب يكى از دو مشكل مسيحيت، يعنى فشار و شكنجه امپراتورى روم، پايان يافت.

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید