3001645

شوراى نيقيه
قسطنطين امپراتورى را به لحاظ سياسى يكپارچه كرد و اوضاع مسيحيان هر روز بهتر مى شد، اما مشكل مناقشات الهياتى همچنان پابرجا بود و بلكه در اوايل قرن چهارم حادتر شده بود. در اين زمان مناقشه سختى بر سر تثليث و ارتباط مسيح با خداى پدر درگرفته بود. نزاع از آنجا آغاز شد كه الكساندر، اسقف اسكندريه، براى كشيشان خود درباره «سرّ تثليث در توحيد» موعظه مى كرد. يكى از كشيشان او به نام آريوس اعتراض كرد. اعتراض او اين بود كه اين سخن سر از چند خدايى درمى آورد. عقيده آريوس اين بود كه: خدا از خلقت جدا است. پس ممكن نيست مسيحى را كه به زمين آمده و چون انسان تولد يافته است با خدايى كه نمى شود شناخت يكى بشماريم. همان ورطه اى كه انسان را از خالق خود جدا مى نمايد، مابين خدا و پسر وى عيسى مسيح نيز موجود است. پدر، پسر را توليد نمود؛ يعنى پيش از هر چيز پسر از پدر از نيستى خلق گرديد؛ پس مخلوق است و از ذات خود پدر نيست و به تمام معنا وى را خدا نتواند خواند.
پس بحث در اين بود كه آيا مسيح هم يكى از مخلوقات است يا اينكه موجودى ازلى و همذات با خداى پدر. اين بحث از قرن دوم آغاز شده بود، اما دراين زمان، يعنى ابتداى قرن چهارم به نزاعى حاد وسخت تبديل شد. آريوس، الوهيت مسيح را رد مى كرد و الكساندر حكم به كفر او داد و طرفداران دو انديشه به نزاع پرداختند؛ به گونه اى كه امپراتورى به آشوب كشيده شد.
قسطنطين سعى كرد بين دو طرف آشتى برقرار كند، اما موفق نشد. از نامه اى كه او براى دو طرف نزاع نوشته برمى آيد كه دغدغه او بيشتر حفظ امپراتورى بوده تا اينكه مشكل الهياتى مسيحيت را حل كند. او در بخشى از نامه خود درباره اين بحث ها مى گويد: اينها مسائلى است كه فقط بيكارى محرك آنها است و جز براى حدت ذهن فايده اى ندارد.
قسطنطين مجبور شد كه در شهر نيقيه در آسياى صغير شورايى تشكيل دهد كه به شوراى نيقيه معروف است. در اين شورا كه در سال 325 م تشكيل شد، 318 نفر از اسقف هاى سراسر امپراتورى حضور يافتند. سرانجام در اين شورا، كه شخص قسطنطين در تصميم گيرى هاى آن نفوذ داشت و گفته مى شود اولين بار بود كه حاكمان در امور دينى مسيحيت دخالت مى كردند، رأى به سود الكساندر و نماينده فعال او آتانانوسيوس داده شد و آريوس محكوم گرديد. اين شورا اعتقادنامه اى صادر كرد كه به «اعتقادنامه نيقيه» معروف است. در اين اعتقادنامه بر الوهيت پسر و روح القدس تأكيد شد و براى اولين بار تثليت در يك سند رسمى وارد شد. به هر حال پس از اين شورا آريوس تكفير و تبعيد شد و كتاب هاى او را سوزاندند ومجازات اعدام براى كسانى مقررشدكه اين كتاب هارا پنهان كنند. بدين ترتيب مشكل دوم مسيحيت، يعنى مناقشات فرقه اى تا حدى حل شد و كسانى كه خود را راست كيش مى خواندند، به پيروزى نهايى رسيدند.

مسيحيت رسمى و شكل نهايى نظام الهيات
از ربع اول قرن چهارم ـ يعنى زمانى كه مسيحيت به يكى از اديان رسمى و قانونى امپراتورى تبديل شد و نزاع هاى الهياتى به پيروزى راست كيش ها ختم شد ـ تا حدود دو قرن، مقطع مهمى در تاريخ مسيحيت است. اين دوره از دو جهت در تاريخ مسيحيت قابل توجه و بررسى است: نخست اينكه تبديل شدن مسيحيت از يك دين اقليت و مطرود و تحت فشار، به يك دين قانونى و متحد با حكومت، تأثير زيادى در شكل ظاهرى دين و نيز محتواى آن گذاشت. از سوى ديگر با اينكه راست كيشى در يك نزاع چند قرنى به پيروزى رسيده بود، اما تعاليم عقيدتى آنان هنوز به صورتى هماهنگ و منسجم بيان نشده و در واقع يك نظام الهياتى كامل شكل نگرفته بود. حدود دو قرن گذشت تا با نزاع هاى متعدد و تشكيل چندين شوراى كليسايى، اين نظام به شكل نهايى خود رسيد؛ نظامى كه از آن زمان تاكنون تغيير مهم و اساسى نكرده است.

مسيحيت پس از رسميت يافتن
در سال 313 ميلادى، مسيحيت يكى از اديان رسمى و قانونى امپراتورى گرديد و در سال 381 م اين دين به عنوان تنها دين رسمى و قانونى امپراتورى اعلام شد و اديان ديگر غيرقانونى اعلام شدند. در خلال اين هفتاد سال، حكومت ها به جز مقطعى بسيار كوتاه از مسيحيت حمايت مى كردند. پس در واقع مسيحيت به امپراتورى روم بسيار نزديك شده بود. تا قبل از سال 313 م مسيحى بودن جرم بود و مجازات داشت، اما پس از آن تاريخ نه تنها مسيحى بودن جرم نبود، بلكه مستلزم موقعيت اجتماعى و پست و مقام نيز بود. نتيجه طبيعى اين امر دنياگرايى روزافزون ارباب كليسا و دورشدن آنان از آرمان هاى دينى مقدس خود بود. اگر تا ديروز مسيحيان شكنجه مى شدند، از اين زمان به بعد كليسا به لطف نزديكى با حكومت، خود شكنجه گر شده بود و مخالفان خود را شكنجه مى كرد.
قسطنطين در آسياى صغير، شهرى ساخت و آن را قسطنطنيه ناميد و پايتخت را از رم به اين شهر منتقل كرد. اين امر باعث شد كه شهر رم از مركز حكومت فاصله بگيرد، و در حوادث سال هاى بعد و ماجراى حمله اقوام وحشى به شهر رم، پاپ نقش رهبر سياسى را ايفا كند. امورى از اين دست و حمايت حكومت باعث شد كه قدرت اسقف نشين رم فزونى گيرد و به تدريج داراى تشكيلاتى گسترده و مفصل شود. نكته ديگر اينكه با نزديك شدن دين به حكومت و رسمى شدن آن، گروه هاى زيادى به صورت دسته جمعى به مسيحيت گرويدند. بسيارى از اين نوكيشان از سطح فرهنگ و آگاهى پايينى برخوردار بودند و مطابق فرهنگ خود، به دين صورتى ملموس و مادى دادند و كليسا نيز با آنان به نرمى برخورد كرد. بدين ترتيب پرستش تمثال ها و اشياى مقدس و توجه به قديسين رو به افزايش نهاد. همچنين جنبه هاى ظاهرى دين، مانند شعائر هفت گانه و اعياد و روزهاى مقدس از اهميت بسيار زيادى برخوردار شد و بدين ترتيب چهره و صورت دين تغيير كرد.

ظهور رهبانيت
دنياگرايى بيش از حد كليسا و ظاهرى شدن دين در قرن چهارم، باعث شد كسانى كه در پى زهد و تقوا بودند، جامعه را ترك كرده، در گوشه اى از بيابان به عبادت بپردازند. بدين ترتيب در اين زمان رهبانيت در مسيحيت به ظهور رسيد. كسانى كه انزوا مى گزيدند در ابتدا به تنهايى اين عمل را انجام مى دادند، ولى به تدريج اجتماعاتى تشكيل شد و صومعه هايى براى اين تاركان دنيا ساخته شد. آنان با كشاورزى زندگى را مى گذرانيدند و آرمانشان دستگيرى از مستمندان بود كه در اين راه خدمات مهمى انجام دادند.

شكل نهايى نظام الهياتى
پس از اينكه پايتخت امپراتورى از رم به قسطنطنيه در شرق انتقال يافت، به تدريج شرق و غرب امپراتورى از هم جدا شدند. اندك اندك زبان اين دو بخش از امپراتورى جدا شد و در شرق به زبان يونانى و در غرب به زبان لاتين سخن مى گفتند. به همين جهت گاهى اصطلاح شرق يونانى و غرب لاتين به كار مى رفته است.
پس از شوراى نيقيه با اينكه راست كيشى در مبارزه اى كه چند قرن به درازا كشيده بود، به پيروزى رسيد، اما بحث الهياتى خاتمه نيافت. بلكه بحث ها و نزاع هاى بيشترى بايد رخ مى داد تا نظام الهياتى مسيحى به شكل نهايى خود برسد. اما اين نزاع ها در شرق و غرب امپراتورى، مسير متفاوتى را طى كرد و موضوع بحث در هر يك از اين دو بخش متفاوت بود. در شرق بيشتر بحث بر سر مسيح شناسى و تثليث و رابطه پدر با پسر بود؛ در حالى كه در غرب بحث ها بيشتر بر محور سرشت انسان، گناه اوليه و چگونگى نجات انسان دور مى زد.

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید