187906 3313

بحث هاى الهياتى در شرق امپراتورى
در شوراى نيقيه آموزه تثليث كه در عهد جديد سخن آشكارى از آن نبود، براى نخستين بار در يك اعتقادنامه رسمى وارد شد. آريوس از سه عنصر تثليث (پدر، پسر و روح القدس) الوهيت شخص دوم، يعنى پسر، را رد مى كرد كه البته لازمه استدلال او رد الوهيت شخص سوم نيز بود. نخستين نزاعى كه پس از شوراى نيقيه درگرفت، بر سر مسئله الوهيت روح القدس بود. شخصى به نام ماسدونيوس، اسقف قسطنطنيه، الوهيت روح القدس را رد كرد و او را يكى از فرشتگان مخلوق خدا شمرد. اين مناقشه باعث شد كه در سال 381 م شورايى در شهر قسطنطنيه تشكيل شود. اين شورا بار ديگر بر مصوبه شوراى نيقيه تأكيد كرد و الوهيت پدر و پسر و روح القدس را با صراحت بيشترى بيان كرد. پس از اين شورا بود كه امپراتور تئودوسيوس اين قرائت از مسيحيت، يعنى مسيحيت تثليثى، را تنها دين رسمى امپراتورى اعلام كرد و هم اديان ديگر و هم هر قرائت ديگرى از مسيحيت را غيرقانونى خواند و پيروان آنها را مورد پيگرد و مجازات سخت قرار داد. پس از شوراى قسطنطنيه، آموزه تثليث پذيرفته شد و از آن تاريخ به بعد اصل اين آموزه مورد مناقشه قرار نگرفت؛ اما نزاع به شكل ديگرى ادامه يافت. مسئله مهم اين بود كه الوهيت و انسانيت چگونه در شخص مسيح جمع مى شوند. در دو مكتب الهياتى آن زمان، يعنى اسكندريه و انطاكيه، اولى بر الوهيت مسيح و دومى بر انسانيت او تأكيد مى كردند. البته قبل از شوراى قسطنطنيه، فردى از مكتب اسكندريه به نام آپولينار يوس براى حل مسئله الوهيت و انسانيت مسيح تلاش كرده بود. او با استفاده از سخنى از پولس كه ظاهر آن وجود سر عنصر بدن، نفس و روح در انسان بود، چنين مى گفت كه در مسيح لوگوس الهى جاى روح انسانى را گرفته است. انديشه او به اين سبب در شوراى قسطنطنيه رد شد كه بشريت كامل مسيح را رد مى كرد؛ چون عنصر اصلى انسان روح است. پس از شوراى قسطنطنيه دو نزاع مهم درباره طبيعت مسيح بروز كرد:
يكى مناقشه «دوطبيعتى» كه به دو طبيعت الهى و بشرى مجزا براى مسيح قائل بود، و ديگرى مناقشه «يك طبيعتى» كه تنها طبيعت الهى را مى پذيرفت. فردى به نام ديودوريوس از مكتب انطاكيه بين پسر خدا و پسر مريم تمايز قائل شد. اوشاگردى به نام تئودور داشت كه بروجود دوطبيعت مجزا درمسيح تأكيد مى كرد. شاگرد تئودورفردى به نام نسطوريوس (381ـ451م) بود كه اين انديشه را بسط داد و در واقع اين مناقشه به نام او معروف است. درمقابل او فردى به نام سيريل قرار داشت. در واقع نسطوريوس به اين قائل بود كه عيسى وكلمه خدا از هم جدا هستند و اين دو پس از غسل تعميد عيسى به هم پيوند خوردند. درمقابل، سيريل مى گفت كه عيسى همان كلمه مجسم بود. نسطوريوس اعتراض ديگرى نيز داشت: او پرستش مريم را كه متداول گشته بود، محكوم مى كرد. او عنوان «مادر خدا» را براى مريم، نادرست مى دانست و مى گفت مريم تنها مادر عيسى است، نه مادر خدا. شوراى كليسايى افسس در سال 431م. حكم به سود سيريل داد و نسطوريوس را محكوم كرد، اما اين شورا نتوانست نزاع را به طور كامل حل كند.
مناقشه ديگرى كه درست در طرف مقابل انديشه نسطوريوس، و شايد در عكس العمل نسبت به آن بود، نزاع يك طبيعتى بود. فردى به نام اوتيخس چنين تعليم مى داد كه در مسيح دو طبيعت انسانى و الهى چنان ادغام شده اند، كه تنها طبيعت الهى او باقى مانده است.
سرانجام شوراى كالسدون در سال 451 م انديشه دوطبيعتى و يك طبيعتى را محكوم كرد و آموزه مسيح شناسى كه در اين شورا به تصويب رسيد و به آموزه راست كيشى تبديل شد، بدين قرار بود: مسيح، كامل در الوهيت، كامل در انسانيت، خداى واقعى و انسان واقعى بوده و داراى «دو طبيعت، بدون ادغام، بدون تغيير، بدون تقسيم و بدون جدايى» مى باشد. اين دو طبيعت از طريق تجسم، به طور هماهنگ در يك شخص داراى يك ذات، كنار هم قرار داده شدند.
از اين پس يك طبيعتى ها و دوطبيعتى ها بدعت گذار شمرده شدند و به صورت فرقه هايى كوچك باقى ماندند. بدين ترتيب بحث از مسيح شناسى تقريبا پايان يافت.

بحث هاى الهياتى در غرب امپراتورى
در بخش غربى امپراتورى، بحث هاى الهياتى، بيشتر به عمل انسان توجه داشت؛ درحالى كه بحث هاى بخش شرقى، نظرى تر وانتزاعى تر بود. در غرب بحث درباره سرشت انسان، گناه نخستين، اراده آزاد و... بود. پرچم دار دو طرف نزاع دو شخصيت معروف، يعنى آگوستين (354 ـ 430 م) و پلاگيوس (360 ـ 420 م) بودند.
سخن پلاگيوس اين بود كه همه انسان ها آزاد خلق شده اند و مى توانند خوب يا بد را برگزينند. هر انسانى يك خلقت جديد است و هرگز تحت تأثير گناه آدم نيست. با گناه آدم اراده انسان ضعيف شد، اما به كلى از بين نرفت و بنابراين انسان با اراده خود مى تواند به خدا نزديك شود و اين گونه نيست كه تنها با فيض الهى نجات يابد. او مى تواند براى كسب فيض الهى از امكاناتى نظير كتاب مقدس، عقل و الگوى مسيح استفاده كند. اگوستين در مقابل اين سخنان برآشفت؛ چرا كه آنها را با بسيارى از آموزه هاى اساسى مسيحيت ناسازگار مى ديد. به نظر او اين اعتقادات با آموزه هاى فيض ازلى، گناه نخستين و منجى بودن مسيح در تعارض بود. او مى گفت انسان وارث گناه آدم است و به تنهايى نمى تواند خود را نجات دهد.
مسيح با صليب خود، امكان نجات را فراهم كرد و فقط كسى نجات مى يابد كه فيض ازلى خداوند شامل حال او شود. در واقع انديشه هاى اگوستين ريشه در سخنان پولس داشت و سخن جديدى نبود. سرانجام عقايد پلاگيوس در سال 431 م در شوراى افسس محكوم شد، اما نزاع ادامه يافت. راهبى به نام يوحناى كاسيان (360 ـ 435 م) تلاش كرد تا راه ميانه اى ارائه دهد. بنابراين براى مدتى انديشه نيمه پلاگيوسى حاكم شد.
سرانجام در شوراى اورانژ در سال 529م تعاليم پلاگيوس و يوحناى كاسيان محكوم شد و تعاليم آگوستين با اندكى تعديل پذيرفته شد. بنابراين در اين زمان، يعنى ابتداى قرن ششم ميلادى، نظام الهياتىمسيحى، شكل نهايى خود را يافت و شوراهاى كليسايى در باب مسيح شناسى، انديشه هاى پولس را به طور كامل پذيرفتند؛ اما در باب انسان و نجات، انديشه هاى او، اندكى تعديل يافت.


نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید