Rome Vatican

مسيحيت پس از قرون وسطا
همان طور كه گذشت كليساى كاتوليك در قرون وسطا به فسادى فراگير مبتلا شده بود. بدين رو عده فراوانى نياز به اصلاح كليسا را احساس مى كردند و افرادى براى اصلاح كليسا اقدام كردند كه موفقيت چندانى به دست نياوردند. اما در قرن شانزدهم ميلادى كسانى به اين كار همت بسته، توانستند در تاريخ مسيحيت تأثيرگذار باشند. هر چند بر اثر تلاش هاى اين گروه اصلاحاتى در كليساى كاتوليك بوجود آمد، اما اهميت آنها بيشتر از آن جهت است كه باعث جدايى مهمى در تاريخ مسيحيت شدند و جريانى را به وجود آوردند كه درسده هاى بعدى مسيحى تا عصر حاضر و نيز در كل فرهنگ مغرب زمين تأثيرگذار بوده است. مارتين لوتر (1483 ـ 1546 م) اولريش تسوينگلى (1484 ـ 1531 م) و ژان كالوين (1509 ـ 1549 م) نهضتى را پايه گذارى كردند كه به مناسبت تلاشى كه براى اصلاح تعاليم مى كرد، «نهضت اصلاح دينى» و نيز به مناسبت اعتراضى كه به عملكرد كليساى كاتوليك داشت، «نهضت پروتستان» خوانده مى شود. در واقع آنچه رخ داد هم اعتراض به عملكرد كليسا بود و هم تلاش براى اصلاح برخى تعاليم، اما اينكه كدام يك اصل بود، ظاهرا مورد اختلاف است.

اعتراض به عملكرد  اصل است

در پديدايى نهضت اصلاح دينى، مجموعه اى از عوامل را مى توان دخيل دانست. بررسى دقيق عملكرد نظام پاپى در قرون وسطا، نشان مى داد كه قدرت مطلق باعث فساد و اضمحلال مى شود. در اين زمان، عليه نظام پاپى احساسات زيادى برانگيخته شده بود. ويكليف نشان داد كه چگونه انتقاد از عملكردها و اشتباه ها مى تواند انتقاد از آموزه ها را نيز شامل شود. كليسا از ثروت و دارايى افسانه اى برخوردار بود، در حالى كه فاقد ويژگى هاى اخلاقى اى بود كه براساس آنها بتواند امتيازات خود را براى توده مردم توجيه كند.
از برخى از عبارت هاى نويسندگان ديگر نيز برمى آيد كه علت اصلى اين قيام فساد عملى بوده است. اما در مقابل، برخى از عبارت ها، مصلحان را انديشمندانى نشان مى دهند كه قصدشان اصلاح تعاليم بوده، ولى برحسب اتفاق عملكرد كليسا هم آنان را برانگيخته است: در اين اثنا كه لوتر به اين افكار [اينكه آيا مطابق كتاب مقدس نجات با ايمان حاصل مى شود يا عمل هم در آن نقش دارد] سرگرم بود، كارگزارى از طرف پاپ آمد كه به مسيحيان آن ناحيه توبه و مغفرت عطا فرمايد و در برابر پول بگيرد. لوتر اين عمل را ناپسند دانست و علنا برضد اين كار زشت سخن گفت. پس با جمعى از دوستان هم عقيده خود در تاريخ 31 اكتبر 1517 نامه اى نوشت مشتمل بر نود و پنج اصل كه در تاريخ كليسا مشهور است. در اين نامه به تفصيل عمل خريدو فروش غفران و انابه را كه منبع عايداتى براى كشيش ها بود تخطئه و تقبيح كرد...
مارتين لوتر و اولريش تسوينگلى در زمانى نزديك به هم در دو كشور مختلف نهضت اصلاحات را پايه گذارى كردند. ابتدا اولى در آلمان و سپس دومى درسوئيس، موجى از اعتراض را برانگيختند. اينكه دردومنطقه مختلف در يك زمان دو جريان همسو بدون هماهنگى پديد آمده، نشان مى دهد كه خاستگاه اين دو جريان يكى بوده است. به تعبير ديگر اروپاى قرن شانزدهم به جايى رسيده بود كه از چنين جريان هايى استقبال مى كرد. تسوينگلى عمرى كوتاه داشت، اما فردى فرانسوى به نام ژان كالوين كار او را ادامه داد. مصلحان، انديشه تعريف شده واحدى نداشتند. نيز پيروان اين جريان خود را يك فرقه نمى دانستند، اما يك انديشه اساسى زيربناى فكرى همه آنان بود. آن انديشه اين بود كه انسان استقلال دارد و خدا با او به عنوان يك شخص برخورد مى كند. از اين رو او مسئول عقايد و اعمال خويش است و بايد مطابق درك و برداشت خود و با مسئوليت خود اصول ايمانش را پايه ريزى كند.
اما آيا اين اصل اساسى پرتستان ها مى تواند آنها را به صورت يك فرقه واحد درآورد؟ پاسخ منفى است؛ چرا كه لازمه خود اين اصل، تكثر و تنوع است. اگر فرد فرد انسان ها وظيفه دارند به متون مقدس مراجعه كرده، مطابق برداشت خود اصول و نظام ايمانى خود را بنا كنند، پس بايد در انتظار گونه هاى بسيار متنوعى از برداشت ها باشيم. تاريخ جريان پرتستان نشان مى دهد كه تنوع و تكثر جزء ذات و سرشت اين جريان بوده است.
اين اصل آيين پروتستان با اصل «حجيت كليسا» در كليساى كاتوليك در تعارض بود. در واقع اصل حجيت كليسا، اختيار و مسئوليت را از انسان سلب مى كرد. براساس اين اصل بود كه انسان حق انديشيدن درباره امور دينى را نداشت و اين وظيفه برعهده كليسا بود؛ چرا كه تنها اين نهاد، بيان كننده عقايد و اعمال صحيح و مفسر كتاب بود. انسان حتى براى رابطه با خدا و بازگشت به سوى او بايد كليسا را واسطه قرار مى داد. پس همه چيز به كليسا و اسقف ختم مى شد. مصلحان پروتستان، اصل «حجيت كليسا» را رد كردند و بر حجيت انحصارى كتاب مقدس پاى فشردند.
پس مى توان نتيجه گرفت كه سه شعار مهم مصلحان پروتستان، يعنى
- مسئوليت انسان
- رد «حجيت كليسا»
- و تأكيد بر حجيت انحصارى كتاب مقدس
در واقع لازم و ملزوم يكديگرند و يكى ديگرى را به دنبال دارد. حجيت انحصارى كتاب مقدس را همه مصلحان قبول داشتند، اما تأكيدها متفاوت بود. همين امر باعث شد كه بين آنان در شعائر و آيين ها، اختلافاتى بروز كند. همه مى گفتند كه شعائر و آداب و رسوم بايد با كتاب مقدس سنجيده شوند، اما شاخه سوئيسى اصلاحات كه به «كليساى اصلاح شده» معروف شد، بر اين تأكيد داشت كه تنها شعائر و رسومى معتبر است كه در كتاب مقدس بيان شده باشد؛ اين در حالى بود كه لوتر مى گفت شرط اعتبار شعائر عدم مغايرت آنها با كتاب مقدس است. اين امر باعث شد كه دو كليسا، كه هيچ كدام همه شعائر هفتگانه را نمى پذيرفتند، در تعداد شعائر مورد قبول اختلاف داشته باشند.
شعار «بازگشت به كتاب مقدس» در اين دوره باعث شد كسانى هر آموزه اى كه در كتاب مقدس نيامده انكار كنند. براى نمونه برخى آموزه تثليث را از اين موارد شمرده، اظهار كردند كه اين آموزه در عهد جديد نيامده و در قرن چهارم و شوراى نيقيه وارد مسيحيت شد و بنابراين بايد كنار گذاشته شود. از اين نظريه نه تنها استقبال نشد، بلكه هدف اعتراض شاخه هاى اصلى پروتستان قرار گرفت؛ به گونه اى كه مدعى آن را در آتش سوزانيدند.
پروتستان ها در مسئله انسان و نجات در واقع اگوستينى شدند. همان طور كه پيشتر اشاره شد، در سده هاى نخست مسيحى انديشه هاى اگوستين در باب انسان و نجات، كه در واقع همان انديشه هاى پولس بود، با اندكى تعديل پذيرفته شد. در اين زمان پروتستان ها اين انديشه ها را به طور كامل پذيرفته، مانند اگوستين و پولس قائل شدند كه انسان با گناه آدم وضعيتى پيدا كرده كه هرگز نمى تواند خود را نجات دهد و تنها با فيض الهى است كه نجات مى يابد. سخن ديگر پروتستان ها، كه در آن با پيشينيان اختلاف داشتند، اين بود كه انسان با ايمان نجات مى يابد و عمل در نجات انسان نقشى ندارد. اين انديشه نيز مستند به نوشته هاى پولس بود. اختلاف ديگر پروتستان ها با كاتوليك ها در اين بود كه پروتستان ها همه مشاغل را الهى مى دانستند، در حالى كه كاتوليك ها خدمات روحانى و كليسايى را الهى و مشاغل ديگر را دنيوى مى شمردند و بنابراين بين روحانيان و افراد عادى فاصله ايجاد كرده بودند. از سوى ديگر از آنجا كه پروتستان ها سلسله كليسايى را قبول نداشتند، براى خدامات كليسايى انتصاب از سوى اسقف را لازم ندانسته، قائل بودند كه همه مردم كشيش اند؛ ولى يك نفر اين خدمت را انجام مى دهد.
گروه هاى بسيارى تحت عنوان كلى پروتستان مى گنجند كه برخى از آنها مانند كليساى انگليكان (كليساى انگلستان) به كاتوليك ها نزديك اند و برخى از آنها مانند آنابايتيست ها از ساير پروتستان ها تندروترند.

واكنش كليساى كاتوليك
استقبال از نهضت اصلاحات و پيشرفت سريع اين جريان، چنان ضربه اى بر پيكر كليساى كاتوليك وارد كرد كه تا مدتى فرصت هر گونه واكنش را از او گرفت. اما پس از مدتى به تدريج بر اوضاع مسلط شد و اقداماتى عليه اين جريان صورت داد. شوراى ترانت كه بين سال هاى 1545 تا 1563 ميلادى جريان داشت، از جمله اين اقدامات بود. اين شورا كه در اصل براى تقريب دو گروه تشكيل شده بود، بر اصول كليساى كاتوليك تأكيد كرد. همچنين طرح هايى براى اصلاح كليساى كاتوليك ارائه داد. اقدام ديگر تشكيل گروه ژزوئيت ها (يسوعيون) در درون كليساى كاتوليك بود كه هدفش مبارزه با پروتستان ها و دفاع از كاتوليك بود. با اين حال در اين زمان با اينكه كليساى كاتوليك بر اصول خود پافشارى مى كرد، اما اصلاحات كليسا اجتناب ناپذير گشته بود و كسان زيادى در درون خود اين كليسا بر اين امر پاى مى فشردند.

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید